۱۳۹۲ شهریور ۱۳, چهارشنبه

سیری در حماسه داد (58)

 اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
تحلیلی از شین میم شین
7
پهلوانان و دستوران به مثابه پاسداران داد
 ادامه

·        از زبان فردوسی در سرتاسر شاهنامه حتی یک کلمه ناهموار در حق پهلوانان و دستوران نمی توان شنید.
·        در حالی که در حق شاهان چه درشتی ها که بر زبان نرانده است.

1

·        در نوشته های درباری و بازاری معمولا ابیاتی از فردوسی در ستایش شاهان می آورند و چنان وانمود می کنند که او شاعر مدیحه سرائی بوده و یا لااقل در برابر شاهان باستان ایران سر به خاک سوده و عظمت آنان را ستوده است.

2
·        اما از این خبرها در بین نیست.
·        فردوسی ستایشگر  پهلوانان و بزرگان است و نه شاهان.

3

·        چنانکه قبلا توضیح دادیم در شاهنامه اکثریت شاهان بیدادگر و یا بی هنر و بی مصرف معرفی شده اند و جایی برای ستایش از آنان نبوده است و در مورد شاهان معروف به دادگری نیز فردوسی بسیار با خسّت و احتیاط از زبان بزرگان و پهلوانان ستایش ملایمی می آورد که همواره توأم با پند و اندرز است.

4

·        اگر در اینگونه ستایش ها بیشتر دقت کنیم، خواهیم دید که لحن ستایش آمیز و مؤدب کلام وسیله ای است برای ادای احترام و افزایش نفوذ کلام تا پند و اندرز و راهنمایی در شاه مؤثرتر افتد.

5

·        زمانیکه منوچهر بر سلم و تور پیروزمی شود، جلو جنگ و کشتار را می گیرد، فریدون شاهی به او می دهد و او پس از اعلام این که حتما با عدل و داد سلطنت خواهد کرد و از راه یزدان منحرف نخواهد شد، بر تخت می نشیند.

6

·        پهلوانان با او بیعت می کنند، تبریک می گویند و به این معنا او را می ستایند و اعلام می دارند:

دل ما یکایک به فرمان تو ست
همان جان ما زیر پیمان تو ست
 
  7

·        آنگاه جهان پهلوان ـ سام ـ گفته آنان را تکمیل می کند:

جهان پهلوان ـ سـام ـ بر پای خاسـت
چنین گفت، کای خسرو داد راست
ز شـاهان مـرا دیده بر دیدن اـسـت
ز تـو داد، وز مـا پســندیـدن اســــت

پـدر بر پـدر شــاه ایــران تـوئـی
گزین ســواران و شـیران توئـی

تو ـرا پـاک یـــزدان نگـهـدار بــاد
دلـت شـــادمـان، بخت بیــدار باد

8

·        چنانکه می بینیم فردوسی در حق منوچهر هم که با سزاواری به تخت نشسته، گذشت نمی کند.
·        و زمانی که می خواهد این شاه را از زبان پهلوانی چون سام بستاید، حتی در روز تاجگذاری و بیعت و تبریک نیز شرط زمامداری شاه و شرط تبعیت پهلوانان از شاه را در میان می نهد.

9

·        فردوسی سام را جهان پهلوان می نامد و شرط می کند که وظیفه شاه داد است و اگر این شرط پذیرفته شد، وظیفه پهلوانان پسندیدن.

10

·        در باره هیچیک از ستوده ترین شاهان نیز میدان ستایش فراخ تر از اینها نیست.
·        در اینگونه ستایش ها همواره نوعی ناباوری و ترس از فردا احساس می شود.

11

·        گویی ستایشگر مطمئن نیست که شاهی که امروز ستوده می شود، فردا هم ستودنی باشد.

12

·        البته در شاهنامه اینجا و آنجا ستایش های بی مرز و حدی هم وجود دارد ولی این ستایش ها از زبان پرسناژهای منفی در حق بیداگران و به قصد فریب آنان و تقویت خود کامگی است.

13

·        ستایش ضحاک، کاوس و دیگران گاه از قول ابلیس و دیو از این قبیل بوده است.

14

·        ستایش در شاهنامه معمولا به صورت درود متقابل است، به اصطلاح سلام و علیک است.

15

·        به هنگام دیدار و یا نامه نگاری، شاهان پهلوانان خود را می ستایند و آنان متقابلا شاهان را.

16

·        فردوسی در این درود متقابل هم به جانبداری از پهلوانان می پردازد.

17

·        از زبان شاهان پهلوانان را به وسعت، آزادانه و بسیار سخاوتمندانه می ستاید.
·        شاهان را فرسنگ ها به استقبال پهلوانان می برد.

18

·        ولی در مورد شاهان چنانکه گفتیم اگر مصرع اول سرشته به ستایش باشد، مصرع دوم سرشته به پند است.

19

·        نامه سام به منوچهر و پاسخ او، دیدارهای رستم و کیخسرو، رستم و کاوس و... نمونه های فراوانی در این زمینه به دست می دهد.

20
·        رستم وقتی به دیدار کیخسرو می رود:

بیاراسـت رســتم به دیدار شــاه
ببیند که تا هسـت زیبـای گـاه

ابـا زال، ســـام نـریمــان بـهـم
بزرگان کابل همه بیش و کـم

به پیش اندرون زال با انجمن
درفـش بنفــش از پس پـیلـتـن

21
·        رستم و زال با چنین ابهتی می آیند.
·        کیخسرو استقبال از رستم را تدارک می کند و به اطرافیانش در باره رستم می گوید:

که اوی اسـت پروردگـار پـدر
وز اوی اسـت پیدا به گیتی هنـر

22

·        و تا چشمش به رستم می افتد، از تخت فرود می آید:

چو خســـرو گو پـیـلـتـن را بـدیـد
سرشکش ز مژگان به رخ بر چکید

فرود آمد از تخت و کرد آفــــرین
تهــمتـن بـبـوســیـد روی زمـیـــن

به رســـتم چنیـن گفت، کای پهــلوان
همیشه بدی شـــاد و روشن روان

به گیـتی خردمنــد و خامــش توئی
که پـروردگـار ســـــیاوش تــوئی

23

·        رستم بزرگوارانه و پدرانه به کیخسرو می نگرد.
·        او را که ماننده سیاوش است، می پسندد و پیش کاوس می برد که سوگند نامه بنویسد تا از راه داد بیرون نرود!
·        کیخسرو:
بـه دادار دارنده ســوگند خــورد
به ـروز ســـپید و شــب لاژورد

24

·        این سوگند در دفتر ثبت می شود و پیش رستم به امانت سپرده می شود:

یکی خـط بـنــوشـــــت بـر پـهلوی
بـه مشــکاب بر دفتــر خــــسروی

گـوا بـود دســتان و رســـتم بر ایــن
بــزرگان لشــکر، همـه هـمچـنـیـــن

بـه زنهــار بـر دســت رســتـم نـهــاد
چنان خط و سوگند و آن رسم و داد

25

·        هر بار که پهلونان در کنار شاهان قرار می گیرند، فردوسی پهلوانان را در مقامی والاتر قرار می دهد.

26

·        البته شاهان پر جلال و جبروت اند، اما عظمت واقعی از آن پهلوانان است.
·        در ستایش اینان فردوسی نگران زیاده روی نیست.
·        خود را آزاد می بیند که بهترین، بزرگوارنه ترین و شیرین ترین سخنان را نثار آنان کند.

27

·        زادن و پروردن زال و رستم افسانه آمیز است.
·        سمیرغ دایه زال و مامای رستم است.
·        این پهلوانان آنچنان زاده و پرورده می شوند که برتری آنان بر همه شاهان خود کامه از همان آغاز مسلم است.
·        زال پرورده سیمرغ در کودکی چنین است:

بر و بازوی شیر و خورشید روی
دل پهلوان، دست شــمشــیر جـوی

ســـــپیدش مژه دیدگان قـیر گـون
چو بســـد (مرجان)  لب و رخ به مانند خـون

28

·        منوچهر تا زال را می بیند:

پس آراسـته زال را پیـش شـاه
به زرین عمــود و بـه زرین کـلاه

گــرازان بیــاورد ســـالار بــار
شــگفتی بمـاند اندر او شـــهریار

بر آن برز و بالای آن خوب چهر
تو گفتی که آرام جان است و مهـر

چنین گفت مر ســام را شـهریار
که از من تو این را به زنـهار دار

به خیره میازارش از هیچ روی
به کس شــادمان (می) مشـو جـز بدوی

که فر کیـان دارد و چنگ شــیر
دل هوشـمندان و آهنگ شــــیر

29

·        توصیفی که فردوسی از رستم می کند، از زال هم برتر است.
·        رستم حتی در شکم مادر، کودکی خارق العاده است.
·        سمیرغ پیش بینی می کند:

کز این سـرو ســـیمین بر مـاه روی
یکی نـره شـــیر آیـد و نامجـــوی

که خـاک پـی او بـبـوســد هــژبـر
نـیـارد گذشـــتن به ســر بـرش ابــر

از آواز او چـرم جـنــگی پــلنـگ
شود چاک چاک و بخاید دو چنگ

هــر آن گــرد کـاواز کــوپـال اوی
بـبـیـنـد بـر و بـازوی و یـــال اوی

ز آواز او انـــــدر آیـــد ز پـــــــای
دل مـرد جـنـگی بـر آیـد ز جــــای

30

·        رستم به کمک سیمرغ و جراحی سزارین از مادر زاده می شود و از همان نخستین لحظات:

یکی بچه بد چون گوی شیرفـش
به ـبـالا بـلنــد و به دیـدار کـــــــش

شگفت اندر او مانده بد مرد و زن
که نشـــنید کــس بچـه پـیـلتــــن

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر