۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

سیری در حماسه داد (51)

 

اثری از فرج الله میزانی (جوانشیر)
(از قربانیان قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367)
سرچشمه
 راه توده  
تحلیلی از شین میم شین

 5
تاثیر محیط پرورش شاهان در حکومت
ادامه  

·       تاکید ویژه فردوسی بر اینگونه داستان ها از آنجا ناشی است که وی محیط درباری را پرورنده بدترین خصلت ها می داند.

1

·       در آن محیط، کودکان خود کامه، خودبین، تن آسا و قلدر بار می آیند.

2

·       کودکان درباری که تا چشم باز می کنند، خود را همه کاره جهان می بینند، روشن است که خود را گم می کنند.

3

·       بررسی علت گمراه شدن جمشید و توجه به تفاوت آن در شاهنامه و سایر مآخذ، ما را بیشتر با فردوسی آشنا می کند.

4

·       جمشید در آغاز، دادگراست و بعد بیدادگرمی شود.

·       چرا؟
5

·       به نظر فردوسی به این دلیل که قدرت خود کامه بی حد و مرز، انسان را فاسد می کند.

یکایک به تخـت مهـی بـنـگرید
به گیتی جز از خویشـتن را ندید

منی کرد آن شــاه یزدان شــناس
ز یزدان بپیچید و شد ناســپـاس

چنین گفت با سالخورده مــهــان
که «جز خویشتن را ندانم جـهـان

...

خور و خواب و آرام تان از من اسـت
همان کوشش و کام تان از من اســت

بزرگی و دیهـیم و شاهی مرا ســت
که گوید که جز من کسی پادشا ست.»

6

·       طبری عیب جمشید را در «کفران نعمت» از سوی او می داند:

«کفران نعمت کرد...
احسان خدا عزوجل را انکار کرد...
و در گمراهی فرو رفت...
فرشتگانی که خدا به تدبیر امورش گماشته بود از وی دوری گرفتند...
ابلیس او را فریفت...
گفت ای مردم... من خدایم پس مرا بپرستید»

7

·       ثعالبی کار را ساده می کند و در چند کلمه می گوید که جمشید در اوج قدرت دلش سخت شد، جابر و متکبر گشت و گفت:

«من خدای شما هستم، عبادت خدا فرو گذاشت.»
فرّ از او دور شد.

8

·       اگر این تفاوت برخورد تنها در مورد جمشید بود، شاید می شد از آن گذشت.

9

·       ولی در بسیاری از موارد دیگر نیز فردوسی روی نقش فاسد کننده ی قدرت و تاثیرمحیط فاسد درباری تأکید کرده و از آن به عنوان علت پیدایش خود کامگی در شاهانی که بی دردسر به جای پدر نشسته و پرورده محیط درباری اند، ذکر می کند و نشان می دهد که سخنانش در داستان جمشید تصادفی نیست.

10

·       کاوس ـ پسر قباد ـ که بی زحمت به شاهی می رسد، چشم باز می کند، دنیا را بنده خود می بیند، دیگربه آنچه دارد هم قانع نیست. بیش و بیشتر می طلبد:

چـــــــو کـاوس بـگـرفــت گـاه پــدر
مــــر او را جــهان بنـده شـد سـربسر

ز هــــــر گـونـه ی گـنــج آگـنــده دیــد
جهــــــان سربسر پیش خود بنده دید

هم آن تخت و هم طوق و هم گوشوار
هم آن تـاج زریـن، زبـرجـد نـــــگار

هم آن تــازی اســـــــبان آگـنده یــال
به گیـتی ندانســت کـــــس را همـال

·       کاوس وقتی چنین می بیند، به نتیجه زیر می رسد:

من از جمّ و ضحاک و از کـیقبـاد
فزونم به بخت و به فــرّ و به داد

فــــزون بـایـدم ز آن ایــشان هـنــر
جـهانـجـــوی بـایـد ســـر تاجــور

11

·       کاوس به فکر جهانگیری می افتد، صندوق می سازد و به آسمان می رود.

12

·       راه مازندران پیش می گیرد، اسیر دیوان می شود و هزار دردسر برای کشور به بار می آورد.

13

·       (در باره کاوس، طبری و ثعالبی نظر دیگری دارند.)

14

·       از این نمونه ها بسیار می توان آورد که به درازا می کشد.
·       ولی یک حادثه را نمی توان یاد نکرد و آن کناره گیری کیخسرو از سلطنت و علت این کناره گیری است:

15

·       کیخسرو پس از آن که انتقام خون سیاوش را می گیرد و امور کشور را رو به راه می کند، می خواهد از شاهی کناره گیری کند.

16

·       گروهی از نویسندگان بویژه در سال های اخیر به خصلت تارک دنیایی و صوفی منش این کناره گیری چسبیده و کلی در باره آن فلسفه بافته اند.

17

·       طبری نیز مسئله را با زهد مربوط می کند و می نویسد:

«چون کیخسرو از خونخواهی سیاوش فراغت یافت و در ملک خویش آرام گرفت، به کار پادشاهی بی رغبت شد و به زهد پرداخت و به سران خاندان و بزرگان مملکت گفت سر کناره گیری دارد که سخت بیمناک شدند و تضرع کردند.»

18
·       اما فردوسی روی ترس از قدرت تأکید می کند.

19

·       کیخسرو می ترسد که «دولت دیر یاز» او را هم چون کاوس و جمشید و ضحاک بیدادگر کند.

20
·       کیخسرو می گوید:

کنـون مـن چو کـیـن پدر خواســـتم
جـهـــان را به پیــروزی آراســــتم

بکشــتــم کـسی را کـز او بـود کـیـن
وز او جـور و بـیـداد بــد بر زمـیـن

بـه گـیـتـی مـرا نیـز کـاری نمـانـــد
ز بـدگــوهــران یـادگـاری نـمـانــد

هــر آنگه که اندیشـــه گــردد دراز
ز شــــــــادی و از دولـت دیـر یــاز

چـو کاوس و جمشــید باشـــم بــه راه
چو ایشــان ز مـن گــم شــود پایگاه

چـو ضحاک نـاپـاک و تـور دلـــیر
که از جور ایشان جهان گشت سیر

بترســم که چون روز نخ بر کشـــد
چو ایشــان مرا ســوی دوزخ کشـد

21

·       ثعالبی هم در این باره روایتی تقریبا مشابه شاهنامه، منتها گذرا و کمرنگ دارد.

22
·       فردوسی در اندیشه ی خود پیگیر است.

23

·       او از ابتدا تا انتهای شاهنامه در هر فرصتی به نقش فاسد کننده ی قدرت خودکامه اشاره می کند و محیط دربار را برای پروردن مردان بزرگ با خصلت انسانی سالم مناسب نمی داند.

24

·       در حرمسرای بزرگ کاووس، ده ها بانو از شاهزادگان و بزرگ زادگان گرد آمده اند.

25

·       سیاوش نه از این بانوان، که از کنیزکی تورانی زاده می شود.

26
·       رستم کودک را می بیند.
·       او را می پسندد و با صراحت به کاوس می گوید دربار تو شایسته پروردن فرزند نیست:

تـهـمـتــن بـیــامــد بـر شـــــــهریـار:

چنین گفت کایـن کـودک شـیرفـــش
مـرا پـــرورانیـــد بایــد بکــــــــش

چـو دارنـدگـان تـو را مـایـه نیســــت
مر او را به گیتی چو من دایه نیست

27

·       طبری و ثعالبی سپردن سیاوش به رستم را کار خود کاوس می دانند.

28
·       ثعالبی می نویسد:
·       «کیکاوس کودک را به رستم سپرد او را موظف به پرورش او کرد.»

29

·       همین تفاوت بینش در روایت زادن و پرورش بهرام گور نیز آشکارا به چشم می خورد.

30

·       بهرام گور را برای پرورش به یک خاندان اشرافی عرب سپرده اند.
·       این حادثه به یکسان در همه روایت ها نقل شده است.
·       منتها تعبیر و توجیه حادثه کاملا متفاوت است.

31
·       ثعالبی می گوید:

علت سپردن بهرام به نعمان منذر این بود که یزدگرد- پدر بهرام- کودکانش را زنده نمی گذاشت.
اما وقتی بهرام به دنیا آمد، از زیبایی او به وجد آمد.
مثل گنجینه ای در مراقبتش کوشید.
از ستاره شماران پرسید؛ گفتند:
«بهتراست به خارج از کشور بفرستی.»
پیش نعمان منذر فرستاد.

32
·       توضیح طبری هم چیزی شبیه این است:
«یزدگرد بدکار را پسرنمی ماند و بگفت تا محلی خوش و پاک و دور از درد و بیماری بجویند.
برون حیره را بدو نمودند و بهرام گور پسر خویش را به نعمان داد و بگفت تا خورنق بسازد و بهرام گور را در آن منزل دهد»

33

·       تعبیر فردوسی از حادثه، محتوای دیگری دارد.
·       بنا بر شاهنامه، یزدگرد بزه گر- پدر بهرام - شاهی خودکامه و بدکاربوده است.
·       وقتی بهرام به دنیا آمد بزرگان در پشت سر شاه انجمن کردند و به این نتیجه رسیدند که اگر بهرام در محیط دربار پدرش پرورش یابد، به خوی پدر خواهد رفت و همه کشور را زیر و رو خواهد کرد.
·       آنها تصمیم گرفتند که فرزند را از پدر جدا کنند و در شرایط دیگری خارج از حیطه نفوذ پدر پرورش دهند.

رد و موبــد و پاک دســتور شــاه

نشســـتند و جســتند هر گونه رای
کـه تـا چـــاره ی آن چـه آیـد بـجــای

گـــر این کـودک خـرد، خـوی پـــدر
نگـیـرد، شـــــود خســــروی دادگر

گر ایـدونک خـوی پــدر دارد اوی
همــه بـوم زیــر و زبــر دارد اوی

نه موبـد بود شــــاد و نه پهــلوان
نه او در جهان شاد و روشن روان

34

·       کسانی که این تصمیم را گرفته بودند برای پیشبرد نظر خویش می کوشند یزدگرد را قانع کنند تا فرزند را به دیگری سپارد و او سرانجام بهرام را به نعمان منذر می سپارد.

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر