۱۳۹۲ تیر ۲۶, چهارشنبه

سیری در جهان بینی مولوی (13)

جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولوی (604 ـ 672 ه.ق) 
تحلیلی از شین میم شین

چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی ‌پر، وای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود، چون بود؟

آینه ات دانی چرا غماز نیست 
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       کسی که رغبت و اعتنائی به عشق نداشته باشد، به پرنده بی پر می ماند.

·       وای به حال او.

·       اگر نور یارم پیش رو و پشت سرم نباشد، چگونه می توانم هوش و حواس داشته باشم و پیش رو و پشت سرم را ببینم؟

·       عشق می خواهد که  این سخن گفته شود.

·       آینه اگر سخن چین نباشد، چه می تواند باشد؟

·       اگر آئینه تو سخن چین نیست، دلیلش زنگزدگی آن است.

1
چون نباشد عشق را پروای او 
او چو مرغی ماند بی ‌پر، وای او

·       مولانا در این بند پایانی شعر بلند خویش برای توصیف چند و چون عشق چندین شناخت افزار دیالک تیکی را بطرق مختلف بسط و تعمیم می دهد و نهایتا برای عوامفریبی وارونه می سازد:

الف


·       او عملا دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک ارگان و ارگانیسم (دیالک تیک عضو و اندام) بسط و تعمیم می دهد.



ب


·       بعد دیالک تیک ارگان و ارگانیسم را به شکل دیالک تیک انسان و عشق بسط و تعمیم می دهد.



ت


·       بعد به قصد عوامفریبی، دیالک تیک انسان و عشق را به شکل دیالک تیک پرنده و پر  بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را بطرزی مسکوت از آن جزء (ارگان، عشق، پر) می داند.

2



·       بدین طریق دیالک تیک جزء و کل وارونه می شود.
·       کل تا درجه هیچ تنزل می یابد و جزء تا درجه همه چیز.

3

·       نتیجه این می شود که همانطور که کل بدون جزء و ارگانیسم بدون ارگان قادر به ادامه حیات نیست، همانطور که پرنده بدون پر قادر به پرواز نیست، به همان سان نیز انسان بدون عشق تباه است و باید به حالش گریست.

4
·       کردوکار همه خردستیزان از همین قرار است:
·       قبل از آنکه مقوله عشق تعریف شود، ایدئالیزه می شود، یعنی به عرش اعلی برده می شود و بعد به ترفندی، به درجه مهمترین و مرکزی ترین ارگان هر ارگانیسم، عضو هر اندام ارتقا داده می شود و آخر سر هر بنی بشری که فاقد این ارگان تعیین کننده باشد، ترحم انگیز جا زده می شود.

5


·       در نتیجه، نه به تأمل و تفکری نیاز است و نه به استدلالی.
·       چون بزعم خردستیزان از هر نوع، «پای استدلالیان چوبین بود!»

·       کار بدین طریق سهل و آسان می گردد:
·       سرهم بندی کردن ادعائی و تحمیل قلدرمنشانه آن به زور چوب و چماق بر خلایق.

·       قلدرمنشی همزاد و همراه همیشگی خردستیزی است!

·       آنجا که پای استدلال منطقی می لنگد، تحقیر و توهین و تخدیر و تخریب مخاطب به درجه اسلوب الاسالیب (شاهکلید) ارتقا می یابد.
6

·       همین اسلوب بررسی ایراسیونالیستی مولانا 700 سال پس از مرگ او، همچنان و هنوز رواج وسیع دارد.
·       مضرات بد آموزی همین است، دیگر.

·       بر پوزه هر منتقد رئالیستی به همین ترفند، پوزه بند قطوری زده  می شود:
·       تحقیر و توهین و تخریب لات منشانه ای و بعد پوزه بندی قطور بر پوزه ای!
·       نه استدلالی، نه تأملی و نه اقناعی!

7
مثالی از شاعر معاصری که بشدت هوادار مولانا ست

·       همین شیوه و اسلوب اثبات مولانا در شعر شاعر خردستیز دیگری به نام احمد شاملو تکمیل می شود و بسان مرضی مسری در جامعه اشاعه داده می شود تا هر ننه مرده ای با نشخوار شعری از شاعر خردستیزی هر روشنگری بی رمقی را در نطفه خفه کند:

 شاملو 
شغالی گر
ماه بلند را دشنام گفت.
پیران شان مگر
نجات از بیماری را
تجویزی این چنین فرموده بودند.
فرزانه در خیال خودی
اما
که به تندر پارس می کند.
گمان مدار که به قانون بوعلی
حتی
جنون را
نشانی از این آشکاره تر 
به دست کرده باشند.
·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       شغال گر گرفته ای به ماه بلند دشنام داد.

·       شاید پیران قوم شغالان برای نجات از بیماری گرگرفتگی، دشنام به ماه بلند را تجویز کرده اند.

·       کسی که به تندر پارس می کند، فقط در خیال خودش فرزانه است.

·       و گرنه چنین کاری حتی در قانون الطب ابوعلی سینا نشانه آشکار جنون و دیوانگی است.

8
·       این همان منطق مولانا ست.
·       تحقیر و توهین و تخریب و تهمت، به جای استدلال علمی و منطقی.

·       خود این شیوه عمل بدتر از هر پارسی به تندر و ماه بلند است.
·       خود این شیوه عمل نشانه بارز تهی بودن کله از اندیشه و مغز اندیشنده است.

9
من چگونه هوش دارم پیش و پس 
چون نباشد نور یارم پیش و پس

·       مولانا در این بیت، دیالک تیک عاشق و معشوق را به شکل دیالک تیک کور و نور بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن معشوق (نور) می داند.
·       عاشق بار دیگر تا حد موجودی وابسته و بی اختیار و عاجز از حتی دیدن جلو و عقب خود تنزل داده می شود تا معشوق انتزاعی تا حد همه چیز ارتقا داده شود.

10

·       از این نقطه نظر میان سعدی و حافظ و مولانا کمترین تفاوتی وجود ندارد.
·       عاشق در قاموس سعدی و حافظ هم بیشتر به بنده و وابسته ی علیل و ذلیل شباهت دارد.

سعدی
 
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
 سعدی رضای خود مطلب چون رضای او ست
·       بدین طریق هرچه از دست دوست رسد شیرین تلقی می شود، حتی اگر شلاق و شمشیرباشد.

·       عاشق فاقد منافع شخصی است:
·       رضای او همان  رضای دوست است و بس.

·       درست به همان سان که مولانا بدون نور یارش کور است، سعدی هم در مقابل دوست کذائی بی هویت و بی اراده و هیچ واره است.

9
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود 
آینه غماز نبود، چون بود؟

·       معنی کردن این بیت مولانا آسان نیست.
·       ظاهرا منظور مولانا این است که عشق خودنما ست.
·       عشق در آئینه دل و یا سیمای آدمی خودنمائی می کند.

10
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود 
آینه غماز نبود، چون بود؟

·       می توان گفت که مولانا دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت) را به شکل دیالک تیک آئینه و عشق بسط و تعمیم می دهد و نقش تعیین کننده را از آن ماهیت (بود، عشق) می داند.
·       قضیه واقعا هم از این قرار است:
·       در نمود و پدیده و ظاهر هر چیز و هر کس، همیشه نشانه هائی از بود و ماهیت و باطن آن چیز و آن کس هست و گرنه شناخت ماهیت چیزها و پدیده ها محال می گردد.

11
 آینه ات دانی چرا غماز نیست 
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست
·       این ادعای مولانا به چه معنی است؟

·       ظاهرا بزعم او، اگر عشق در دل و یا در سیمای کسی خودنمائی نکند، این بدان معنی است که دل و یا سیمای طرف زنگ زده است.

·       این به معنی وارونه سازی دیالک تیک نمود و بود است.
·       این بدان معنی است که در دیالک تیک نمود و بود (پدیده و ماهیت، دل و یا سیما و عشق) نقش تعیین کننده از آن نمود (پدیده، دل، سیما، آئینه) است.

12
آینه ات دانی چرا غماز نیست 
زانک زنگار از رخش ممتاز نیست

·       واقعیت اما درست برعکس پندار مولانا ست:
·       پیش شرط تجلی عشق در دل و یا سیمای کسی، وجود عشق در او ست.

·       سؤال اما این است که چرا مولانا این یاوه و خرافه آشکار را به خورد خلایق می دهد؟

13

·       دلیل این یاوه این است که بنظر مولانا و حتی سعدی همه چیز هستی از خس و خاک و سنگ و کوه و نبات و حشره و دد و دام شیفته ذات حق اند و کردوکاری در شبانه روز جز ثناگوئی او ندارند.

·       به همین دلیل است که مولانا همه کاسه ها و کوزه ها را بر سر آئینه کذائی خرد و خراب می کند.

·       بنابرین همه از دم عاشق یار کذائی اند.
·       تفاوت تنها در این است که برخی از آئینه ها شفاف اند و برخی زنگزده.

پایان

۴ نظر:

  1. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  2. با احترام!
    من هم دارای یک وبلاگ هستم. اگر اجازت داده شود با ذکر منبع از این مطلب سود برم. کامکار

    پاسخحذف
  3. سپاس! سرانجام کسی شد تا که پاره ای از آنچه در دل داشتم را به نگارش درآورد. سپاس! هم اندیشه شما هستم. کامکار

    پاسخحذف
  4. خواهش
    ما منتکش هر همنوعی هستیم که در اشاعه انیدشه مددرسان ما باشد.
    زنده باشید

    پاسخحذف