۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

سیری در جهان بینی به آذین (6)



7 سال پس از خاموشی به آذین 
به قلم رضا نافعی 
سرچشمه: 
صفحه فیس بوک رضا نافعی 
تحلیلی از شین میم شین 


رضا نافعی
مولوی و به آذین! 
آن هم در روز گاری که بسیاری از روشنفکران عصر ما  از آن رو که خود را مدرن و پیشرو می دانند، نه تنها لای مثنوی را باز نکرده اند بلکه حتی از نزدیک شدن به آن اکراه دارند، مانند برخی از آخوند ها که تا همین چندی پیش مثنوی را با انبر می گرفتند که مبادا دست شان نجس شود.

  1

·       واژه «روشنفکر» مفهومی فلسفی است و مثل هر مفهوم فلسفی دیگر، تعریف استاندارد دارد.

2

·       در مفهوم «روشنفکر» همه انسان هائی که نان سفره خود را از طریق کار عمدتا غیر مادی، غیر جسمانی، یعنی فکری در می آورند، تجرید شده است.
·       بدین طریق، هم برتولت برشت روشنفکر محسوب می شود، هم نیچه و هایدگر و گوبلز و لاشخورهای دیگر.
·       هم کسرائی روشنفکر محسوب می شود و هم آل احمد و شاملو و هادی غفاری و خمینی و خامنه ای.

3

·       از این رو، هر روشنفکر ـ به مثابه عضو این قشر اجتماعی ـ  می تواند پایگاه طبقاتی متفاوت و حتی متضاد با روشنفکر دیگر داشته باشد:
·       مارکس روشنفکر  پرولتاریا بوده و نیچه روشنفکر بورژوازی واپسین (امپریالیستی، فاشیستی)
·       آل احمد و شاملو و شریعتی روشنفکران طبقات واپسین بوده اند و ارانی و کسرائی روشنفکران طبقات زحمتکش.

4
آن هم در روز گاری که بسیاری از روشنفکران عصر ما  از آن رو که خود را مدرن و پیشرو می دانند، نه تنها لای مثنوی را باز نکرده اند بلکه حتی از نزدیک شدن به آن اکراه دارند.

·  یکی از ایرادات و اشکالات دست و پاگیر در هماندیشی با هم میهنان، پرهیز از بحث معین و مشخص و دامن زدن به بحث کلی و انتزاعی است.


الف

 

·       به عنوان مثال، شاملو از شیفتگان مولوی بوده است و از دشمنان سعدی و فردوسی.

·       شاملو برخی از اشعار مولوی را حتی به صورت کاست منتشر کرده است.



ب



·       احسان طبری حتی به استقبال شعری از مولوی، شعر زیبائی سروده اند.



ت



·       سایه در شعر موسوم به «سماع سرد» خود تحت تأثیر شعر معروف مولوی بوده اند:



سماع سرد بی غمان خمار ما نمی برد 
بسان شعله کاشکی قلندری در آمدی



·       در این بیت سایه رد پای بیت زیر از مولانا به چشم می خورد:



زین همرهان سست عناصر دلم گرفت 
شیر خدا و رستم دستانم آرزو ست

5
آن هم در روز گاری که بسیاری از روشنفکران عصر ما  از آن رو که خود را مدرن و پیشرو می دانند، نه تنها لای مثنوی را باز نکرده اند بلکه حتی از نزدیک شدن به آن اکراه دارند.
·       به همین دلایل، نمی توان به تأیید نظر رضا تن در داد.
·       همه این شخصیت ها نمایندگان روشنفکریت مدرن ایران بوده اند که نه تنها اکراهی در نزدیک شدن به مولانا نداشته اند، بلکه به دلایل ایدئولوژیکی و از مواضع طبقاتی بکلی متفاوت و حتی متضاد تحت تأثیر مولوی بوده اند.

6

·       ما از موضع روحانیت شیعه نسبت به مثنوی مولوی چیز زیادی نمی دانیم.
·       برای این کار باید آثار خمینی و خامنه ای و غیره را مورد تأمل و تحلیل قرار دهیم.
·       بخش خردستیز (ایراسیونالیستی) عرفان اما یکی از ستون های استدلالی و سفسطه گرانه اصلی اهل تشیع و حتی چپ هپیلی هپو در جامعه ما ست.
·       یکی از منابع اصلی خردستیزی (ایراسیونالیسم) در شعر شاملو و کدکنی و غیره مثنوی مولوی است.

رضا نافعی

بالاخره پس از تورقی کوتاه در کتاب، بهتر آن دیدم که با خودش به گفتگو بنشینم. مقدمات کار فراهم آمد و با او نشستم.

·       این شیوه رضا برای جستجوی پاسخ به پرسش های خویش فی نفسه نوآورانه است و بلحاظ فرم زیبا ست.
·       البته خطر آن هم می رود که حقیقت عینی در این میان به دلیل فرم جستجو، مثله و مخدوش شود.
·       باید در روند تحلیل ببینیم که قضیه از چه قرار است.

رضا نافعی

با نقل قولی از خودش شروع کردم.
گفتم، نوشته ای:
«راست است که گوینده، هر آنچه می گوید، خبر از خود می دهد.
بسا هم گوینده در گفتار بیشتر برهنه است تا در کردار و رفتار.
این سخن بر من و بر گفته من هم صادق است.
بویژه آن که خود خواست من نیز هست.
امروز من خود را در سخن برهنه می کنم، خشکی و بی بر و باری ام را به رسوائی می کشم، در آفتاب رخشان مولانا جلال الدین محمد بلخی.
می دانم گستاخی است و زحمت افزائی.
اما بار و بر اگر نیست، درک و دریافت ژرف اگر نیست، هنر نیست، شوق دیرین هست. 
و این عذر خواه من است.»

·       ما باید این فراز از نوشته به آذین را نخست تجزیه و بعد تحلیل کنیم تا هم از موضوع خارج نگردیم و هم از کلی گوئی و بحث انتزاعی پرهیز کنیم.

به آذین

راست است که گوینده، هر آنچه می گوید، خبر از خود می دهد.

·       به آذین در این حکم خویش، در تحلیل نهائی، دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را به شکل دیالک تیک سوبژکت شناخت و اوبژکت شناخت و به عبارت مشخص تر به شکل دیالک تیک گوینده و آنچه می گوید، بسط و تعمیم می دهند و وارد عرصه تئوری شناخت می شوند.

·       تئوری شناخت یکی از بخش های پایه ای سه گانه فلسفه مارکسیستی است.


1

راست است که گوینده، هر آنچه می گوید، خبر از خود می دهد.

·       به آذین در این حکم، اوبژکت (موضوع) شناخت را بدرستی به شکل دیالک تیک سوبژکتیف و اوبژکتیف، به شکل دیالک تیک خبر از خود و خبر از غیر خود بسط و تعمیم می دهند و نقش تعیین کننده را به غلط از آن سوبژکتیف جا می زنند.
·       نتیجه این می شود که محتوای حرف گوینده، خویشتن او ست.

2

·       شکی نیست که هر گوینده با ابراز نظر از ماهیت طبقاتی خود نیز پرده برمی دارد، ولی نمی توان به هیچ ترفندی فراموش کرد که گوینده بخشی از واقعیت عینی مستقل از خود را نیز موضوع گفتگو قرار می دهد.
·       در غیر این صورت، گفتار او به اوتوبیوگرافی (شرح حال شخصی) تنزل خواهد یافت.

به آذین

بسا هم گوینده در گفتار بیشتر برهنه است تا در کردار و رفتار.

·       به آذین در این حکم، دیالک تیک پراتیک و تئوری را به شکل دیالک تیک کردار و رفتار و گفتار بسط و تعمیم می دهند و بسان ایدئالیست ها وارونه می سازند.

·       چرا ما از وارونه سازی سخن می گوییم؟

·       برای اینکه در دیالک تیک پراتیک و تئوری، به میلیون ها دلیل تجربی و نظری، نقش تعیین کننده از آن پراتیک (کردار و رفتار) است.


·       به قول برتولت برشت، رفتار و کردار هر کس، شناسنامه او ست.

·       البته گفتار نیز می تواند اگر صادقانه و صریح باشد، از ماهیت انسان ها پرده بردارد.
·       ولی در هر صورت هم ثانوی است و هم سوبژکتیف است.
·       گوینده حتما نباید حقیقت عینی مربوط به خویشتن را بشناسد و علاوه بر آن، بر زبان راند.

به آذین
این سخن بر من و بر گفته من هم صادق است.
بویژه آن که خود خواست من نیز هست.

·       بزعم به آذین، گفتار او بیشتر از کردار و رفتارش از ماهیت او پرده برمی دارد.
·       هدف او هم ضمنا همین است.
·       به آذین می خواهد که گفتارش بیشتر نشاندهنده ماهیت او باشد، تا رفتار و کردارش.
·       وقتی ما از فقر فلسفی رهبران مان سخن می گوییم، به همین دلایل است.

1

·       به آذین فکر می کند که دیالک تیک به ساز هر کس می رقصد.
·       فقط کافی است که کسی دلش بخواهد و دیالک تیک عینی در طرفة العینی پا در هوا شود، یعنی وارونه شود.

2

·       او فکر می کند که اگر دلش بخواهد گفتار تعیین کننده تر از کردار و رفتار می گردد.

·       خواستن، توانستن است.

·       آنارشیسم هم همین ولونتاریسم (اراده گرائی) را نمایندگی می کند.

3

·       به آذین ضمنا عینیت دیالک تیک را فراموش می کنند.

·       تعیین کننده بودن پراتیک نسبت به تئوری، کردار نسبت به گفتار، حقیقتی عینی است و هر کسی می تواند به تجربه دریابد که قضیه از این قرار است.


·       پراتیک (کردار، رفتار، عمل، آزمون، آزمایش) نه تنها منشاء تئوری (گفتار) است، بلکه تنها محک و معیار مطمئن برای تعیین صحت و سقم تئوری (گفتار) است.

·       پراتیک قاضی القضات سرسخت و رشوه ستیز در زمینه ی تعیین درجه ی حقیقت احکام (تئوری، گفتار) است.

·       این یکی از کشفیات بسیار مهم مارکس و انگلس و نقطه عطفی در تئوری شناخت بوده است.

·       مراجعه کنید به حقیقت، دیالک تیک پراتیک و تئوری، تئوری شناخت در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر