۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

سیری در جهان بینی به آذین (11)


7 سال پس از خاموشی به آذین
به قلم رضا نافعی
سرچشمه:
صفحه فیس بوک رضا نافعی
تحلیلی از شین میم شین 
  


رضا نافعی
خاموش شد .
انبوهی پرسش در سرم می گردید.
منظورش از این دریا که توصیف می کند چیست و کیست؟
آیا این دریا نمادی از انسان است – با همۀ توانائی ها و پیچیدگی هایش؟
از مولوی  و مثنوی است؟
از زندگی است؟
از جهان و طبیعت است؟
از خداست؟
شاید هم خودش را می گوید؟
یا همین دریائی را وصف می کند که در کنارش می لمیم و آفتاب می گیریم؟ 
 شاید هم خودش را می گوید؟

·       وقتی از روده درازی وعاظ و شعرا و نویسندگان ایرانی صحبت می شود، منظور همین است:
·       بعید است که رضا منظور به آذین از دریا را ندانند، ولی علیرغم آن، هم وقت خواننده را تلف می کنند و هم ذهن خواننده را از چیزهای بی پایه می انبارند:

1

·       چون ایشان پیشاپیش به خواننده خبر داده اند که «بر دریا کنار مثنوی» ـ نوشته  به آذین ـ نام کتابی است که سال ها پیش به دست شان رسیده است.
·       مفهوم «بر دریا کنار مثنوی» بیانگر صریح منظور به آذین از دریای کذائی است.

 2

·       عجیب تر از همه سؤال رضا مبنی بر خدا بودن دریا ست.
·       انگار به آذین در دانشگاه اوین به راه راست کذائی یأجوج و مأجوج هدایت شده و به خدای اشراف برده دار و فئودال کهنه و نو ایمان آورده است.

 رضا نافعی
 احساس کردم که در چهره ام پرسش ها و تردید ها را دیده و شاید هم به فراست دریافته است که دست کم در یک مورد کاملا به خطا می روم .
پس از مکثی کوتاه ، پرسش را از خود آغاز کرد  و گفت:
«دریا را من کیستم؟
کودکی هوسباز  که در خیال از توده گوشماهی گنج ها می آکند و پویه دامنگیر امواج را با کف افشانده بر ساحل اندازه می گیرد؟
کار آن کودک و کار من ، در این غروب زندگی ، هر دو بازی است.
اما چه کاری به جد تر از باز ی کودک؟
مثنوی را من دریا گفتم:
گفتی اندر باطنش دریا ستی
جمله دریا گوهر گویا ستی

·       ما بهتر است که این فراز از نوشته به آذین را تجزیه و بعد تحلیل کنیم:

دریا را من کیستم؟

·       به آذین با این مفهوم، رابطه خود را با دریا و در واقع با مثنوی تشریح می کنند.

کودکی هوسباز که در خیال، از توده گوشماهی گنج ها می آکند و پویه دامنگیر امواج را با کف افشانده بر ساحل اندازه می گیرد؟

·       به آذین خود را به کودکی در مقابل دریا تشبیه می کنند که بر ساحل آن گوشماهی گرد می آورد و بر مبنای کف افشانده بر ساحل سیر دامنگستر امواج دریا را اندازه می گیرد.

·       این گفته به آذین اما به چه معنی است؟

1

·       این بدان معنی است که اولا مثنوی مولوی چیزی غول آسا و غیرقابل شناخت است.
·       بنی بشر عادی که سهل است، حتی روشنفکری از قماش به آذین در مقابل دریای مثنوی مولوی کودک هوسباز خیالپردازی بیش نیست.

2

·       این ادعای به آذین در تحلیل نهائی به معنی پاسخ اسکپتیسیستی (تردید گرائی) و یا در بدترین حالت، اگنوستیسیستی (ندانمگرائی) به اصل «قابل شناخت بودن چیزهای هستی» است.

3

·       بزعم به آذین، انسان ـ در بهترین حالت ـ می تواند بسان کودکی ابیاتی از مثنوی ازبر کند و تصور گنجینه ای از آن ابیات در عالم خیال داشته باشد و بر اساس صید چیزهائی از سطح دریای مثنوی، به اندازه گیری پویه دامنگستر آن خطر کند.
·       این به معنی تحقیر شعور و شناخت بشری است.
·       این به معنی تحقیر خرد اندیشنده بشری است.

کار آن کودک و کار من، در این غروب زندگی، هر دو بازی است.

·       خیلی ها هم همین تصور را از اشعار و افکار و آثار به اصطلاح «بزرگان قوم» دارند.
·       به همین دلیل است که هر تلاش روشنگرانه در زمینه میراث آنان را تخطئه می کنند و می خواهند که بسان عتیقه جات ارزشمند و بی همتا در موزه کله جات ملی شان حفظ کنند.
·       این بازی کودکانه حضرات اما برای ملت ها خیلی گران تمام می شود.

اما چه کاری به جد تر از باز ی کودک؟

·       به آذین نظر ما را تأیید می کنند:
·       جدی تر ازابازی بظاهر کودکانه حضرات کاری نیست.
·       چون حضرات ببازی، خانه خرد خلقی را به آتش می کشند و بعد همان خلق خردباخته را «قاصر و مقصر و فاقد حافظه تاریخی و جمعی» (احمد شاملو) و زباله و سد پیشرفت و ترقی و غیره جا می زنند و به زمین و زمان افاده و عشوه می فروشند.

مثنوی را من دریا گفتم:
گفتی اندر باطنش دریا ستی
جمله دریا گوهر گویا ستی

·       معنی تحت اللفظی:
·       مثنوی در باطن به دریا می ماند و بسان تمامت دریا گوهر گویا ست.

·       مثنوی بزعم به آذین ماهیتا دریا ست و تمامت این دریا گوهری سخنگو ست.
·       پژوهشی عینی هنوز در کار نیست.
·       نتیجه نهائی پیشاپیش اعلام می شود.
·       باید در روند تحلیل این نوشته ببینیم که قضیه از چه قرار است.

رضا نافعی
از دهانم پرید و بی اختیار گفتم :
به به!  بی اعتنا به شور بی پروای من .
گفت:
«آب حیوان خوان ، مخوان این را سخن
جان  نـو بـیـن  در تـن حرف کهن»

·       معنی تحت اللفظی بیت:
·       این سخن نیست، آب حیات است.
·       روح نو در کالبد حرف کهنه است.
1

·       به آذین مثنوی را با آب حیات کذائی یکی تلقی می کنند.
·       خوردن آن همان و نامیرائی و حیات ابدی همان.

2

·       ضمنا در مثنوی به مثابه فرم کهنه، روح تازه می بینند.
·       روح تازه را باید در روند تحلیل این نوشته به آذین بشناسیم.

رضا نافعی
دیدم ، این دیگر حرف خود مولوی است.
او ست که می گوید این سخن – آدمی – را، از مرگ که نه، اما در واقع از «مردگی » و » دلمردگی» می رهاند.
لابد منظورش این است که ترس از زندگی را از دل می راند  و این احتمال هم هست که می خواهد بگوید این مکتب به آدمی می آموزد که مرگی در کار نیست، هر چه هست تغییر است، از شکلی  به شکلی دیگر در آمدن است.
پس اگر این طور باشد موضوع بهشت و دوزخ و صحرای محشر و بقیه قضایا هم از دیدگاه مولوی دیگر منتفی است.

·       رضا ظاهرا نظریات مولوی را به دلخواه خویش تفسیر می کنند.
·       ما باید پس از پایان این تحلیل به تحلیل عینی آثار مولوی خطر کنیم.
·       ولی منظور مولوی از انکار مرگ، بیشک و تردید، چیز بکلی دیگری است.

1

·       اولا عرفان به مثابه فرمی از ایراسیونالیسم (خردستیزی)، سرشار از تناقضات دست و پا گیر است و خط فکری روشن واحدی را نمایندگی نمی کند.

2

·       عرفان به عنوان فرمی از جهان بینی مذهبی ـ ایدئالیستی، پدیده ای فوق العاده متناقض و از برخی نظرها پارادوکسی است.

3



·       عرفان ملغمه ای (آلیاژی) است متشکل از عناصر زیر:

الف

·       ملغمه ای است از گرایشات مسلط  سوبژکتیویستی افراطی

ب

·       ملغمه ای است از عناصری از ایدئالیسم عینی

ت

·       ملغمه ای است از عناصر مذهبی ـ فلسفی

پ

·       ملغمه ای است از گشتاورهائی از پانته ئیسم

ث

·       ملغمه ای است از عناصری از انفعال مطلق

ج

·       ملغمه ای است از عناصری از جنب و جوش بی پایان

ح

·       ملغمه ای است از گرایشاتی معین از آته ئیسم (الحاد)

4
او ست که می گوید این سخن – آدمی – را، از مرگ که نه، اما در واقع از «مردگی » و » دلمردگی» می رهاند.
لابد منظورش این است که ترس از زندگی را از دل می راند  و این احتمال هم هست که می خواهد بگوید این مکتب به آدمی می آموزد که مرگی در کار نیست، هر چه هست تغییر است، از شکلی  به شکلی دیگر در آمدن است.

·       رضا بهتر است که به عینیت تحلیل هر چیز روی آورند و نه به حدس و گمان سوبژکتیف.
·       باید نظرات مولوی مشخصا مورد تحلیل عینی قرار گیرند و بعد اعلام شوند.
·       اگر رضا ابیات معینی از مولوی را که بیانگر این استنباط اند، ذکر می کردند، بهتر می بود.

5
پس اگر این طور باشد موضوع بهشت و دوزخ و صحرای محشر و بقیه قضایا هم از دیدگاه مولوی دیگر منتفی است.

الف
·       اولا عرفان که به این چیزها اعتقادی ندارد.

ب

·       ثانیا معلوم نیست که رضا چگونه به این نتیجه می رسند.
·       پذیرش تغییر فرم چیزها و انکار مرگ که به معنی انکار روز قیامت و بهشت و دوزخ نیست.

ت

·       ثالثا پانته ئیسم و عرفان به وحدت وجود باور دارد:
·       وقتی کسی میان سنگ و چوب و خلق و خدا فرقی نبیند، مرده و زنده و مرگ و زندگی طبیعی است که بنظرش یکسان باشد.

پ
از جمادی مردم و نامی شدم
وز نما مردم به حیوان بر زدم

·       دشواری تحلیل عرفان و مکاتب ایراسیونالیستی (خردستیز) دیگر از قبیل فاشیسم، فوندامنتالیسم و غیره این است که توهم آلودند.
·       اگر همین بیت مولوی را مجزا و منفصل از سیستم فکری و جهان بینی او در نظر بگیریم، مثل بعضی ها می توانیم، از باور مولوی به تئوری مارکسیستی توسعه دم بزنیم.
·       ولی منظور او چیز بکلی دیگری است.
·       از این رو برای درک منظور او باید سیستم فکری او، مثلا مثنوی و یا دیگر اشعار و آثار او مورد تحلیل دیالک تیکی قرار گیرند.

ج

 شیخ شبستر
عدم موجود گردد، این محال است
وجود از روز اول لایزال اتس

·       نیستی محال است که به هستی بدل شود.
·       هستی از آغاز، فناناپذیر بوده است.

·       همین بیت عارف شبستر نیز بهتر است در چارچوب جهان بینی او، رد داربست سیستم فکری او تحلیل شود.
·       و گرنه می توان، مثل رضا ادعا کرد که شیخ شبستر به ماتریالیسم گرایش داشته است و در این بیت «گلشن راز» از فناناپذیری و خلق ناپذیری ماده سخن گفته است.
·       منظور شیخ شبستر از مقوله «وجود»، نه همان منظور فلسفه عصر جدید، بلکه درست برعکس آن بوده است:
·       منظور او از وجود، خدا بوده است که ازلی و ابدی تلقی می شود و نه ماده.
·       منظور او از وجود، روح (شعور) بوده است و نه ماده (وجود)

ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر