۱۳۹۲ فروردین ۲۱, چهارشنبه

سیری در تراژدی مهره سرخ (14)

شین میم شین

 اما تو ای عبور نوازش ،
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان،
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری
دریاب وقت را که تو را جاودانه نیست
این بیکرانه را
زنهار،
بیکرانه نپنداری!

·        معنی تحت اللفظی:
·        اما تو گردآفرید، که به نسیم نوازشگر وزنده بر این برگ ناتوان می مانی، به هوش باش و عشق را در زیر هر روپوش و لباس باز شناس.
·        زمان را دریاب که رونده است و ابدی نیست و ضمنا این بیکرانه را بیکرانه تصور مکن.

·        این بند شعر سیاوش به فلسفه سرشته است.

1
اما تو ای عبور نوازش ،
اما تو ای وزیده بر این برگ ناتوان،


·        سیاوش به مقایسه سهراب با گردآفرید دست می زند:
·        سهراب به برگ ناتوانی تشبیه می شود و گردآفرید به نسیم نوازشگر وزنده و آرامش بخشنده.
·        برگ ناتوان به احتمال قوی یادآور برگ زرد خزان است و بیانگر وضع و حال سهراب مجروح است که در اثر از دست دادن خون، رنگ رخسارش به زردی می گراید.

2

·        گرد سلحشور دیگری از دیار سیاوش به نام بابک خرمدین نیز به این حقیقت امر واقف بود.
·        از این رو وقتی خلیفه فرمان قطع دستش را داد، دست بریده خونچکانش را بر چهره خویش مالید.
·        می دانست که در اثر از دست دادن خون، رنگ رخسارش زرد خواهد شد.
·        ولی نمی خواست که زردی ناگزیر چهره را به ترس و هراس او از طبقه حاکمه تفسیر کنند.

3
هشدار تا سوار شتابان عشق را
در هر ردا و جامه به جای آری

·        سیاوش عشق را به سوار شتابانی تشبیه می کند که استتاری از البسه متنوع دارد.
·        عشق بدین طریق، بسان جرقه ای به مدت کوتاهی می درخشد و ضمنا نه بصورت برهنه و عریان، بلکه در استتاری غیرقابل پیش بینی و شناخت نمودار می گردد.
·        گردآفرید باید عشقی از این دست را در طرفة العینی باز شناسد.

4
·        ما اینجا با تئوری عشق سیاوش آشنا می شویم.
·        عشق مورد نظر سیاوش، عشقی غریزی ـ عاطفی ـ طبیعی است، که بی دستیاری خرد اندیشنده و شناسنده احساس می شود.

5

·        عشق حقیقی اما بنظر ما در روند کار و ببرکت کار پدید می آید و توسعه می یابد.
·        نیما از این حقیقت امر اطلاعی عمیق دارد.
·        او در شعری گفتگوی آهنگر با آهن را چنان تصور و تصویر می کند که انگار عاشقی با معشوق خود در گفتگو ست.
·        عشق واقعی ـ چه میان انسان و اشیاء و چه میان انسان ها ـ نیز در روند کار و ببرکت کار پدید می آید.

6

·        از این رو می توان گفت که عشق حقیقی اولا گشتاوری از ماهیت انسانی هر کس دارد، ثانیا نتیجتا گشتاوری از شناخت دارد.

الف

·        هر کس محصول کار خود را بی تابانه می پرستد.
·        عشق آهنگر به آهن ـ در شعر زیبا و ژرف نیما ـ نیز به همین دلیل است.
·        آهنگر در آهن، ماهیت نوعی و انسانی خود را می بیند.
·        به خودشناسی دست می یابد.
·        به لیاقت فکری و عملی خود آگاه می شود.

ب

·        خدا پس از خلق حوا و آدم، «فتبارک الله احسن الخالقین» می گوید.
·        خدا هم در آئینه محصول کار خود، در آئینه حوا و آدم به ماهیت خود شناسی، به خلاقیت خود شناسی دست یافته بود و سرمست از لذتی خارق العاده بود.

ت


·        عشق مادر و پدر به فرزند نیز علاوه بر بستگی های غریزی ـ طبیعی نیرومند، به همین دلیل است.
·        مادر و پدر محصول کار خود را می پرستند، محصول کاری که آنها در آن به مثابه آئینه، ماهیت نوعی ـ انسانی خود را به تماشا می نشینند.
پ

·        انسان در روند کار و ببرکت کار به شناخت اوبژکت (موضوع) کار دست می یابد و شناخت، خود سرچشمه عشق است.
·        بی دلیل نیست که در ادبیات قرون وسطی، آشنا به معنی دوست و بیگانه به معنی دشمن بکار می رود.
·        دوست عملا کسی تلقی می شود که انسان او را می شناسد.

ث

·        اما شناخت انسان ها و اشیاء نیز در اثر نوعی کار روی آنها ست:
·        کار عملی و نظری، کار مادی و فکری.

·        بنابرین می توان گفت که اینجا نیز انسان نه دیگری را، نه چیز دیگر را، بلکه ماهیت انسانی خود را می پرستد، ماهیت انسانی خود را در محصول کار مادی و یا فکری خود باز می شناسد و به لیاقت عملی و معرفتی خود عشق می ورزد.

ج

·        فتیشیسم (بت پرستی) نیز در حقیقت، ماهیت انسانی خویش پرستی است.
·        انسان نه بت را، بلکه محصول کار خود را که در بت متجلی است، می پرستد.

ح

·        فتیشیسم کالائی (کالاپرستی) نیز در حقیقت محصول کار انسانی ـ نوعی خویش پرستی است.
·        کالا در حقیقت آمیزه ای از طبیعت و روح است.
·        کالا طبیعت انسانی شده است.
·        کالا طبیعتی است که روح انسانی، اندیشه و احساس و انرژی جسمی و روحی انسانی در آن دخول کرده است، در آن مادیت یافته است.
·        کالا به قول مارکس کار مرده است.
·        انسان در حقیت نه کالا را، نه اوتومبیل و استخر و کشتی را، بلکه محصول کار انسانی و نوعی خویش را می پرستد، یعنی ماهیت انسانی و نوعی خویش را می پرستد.

7
دریاب وقت را که تو را جاودانه نیست

·        منظور سیاوش از «وقت» مدت زمانی است که هر کس برای زندگی در اختیار دارد.
·        منظور او عمر هر کس است.
·        انسان برای ابد زنده نیست.
·        انسان باید دیر یا زود بمیرد.
·        از این رو سیاوش از قول سهراب به گردآفرید توصیه می کند که قدر زمان را، قدر عمر کوتاه خود را بداند و از آن به بهترین وجهی استفاده کند.
·        عمر خود را هدر ندهد، حیف و میل نکند.
·        وقت طلا و یا کیمیا ست.
8
این بیکرانه را
زنهار،
بیکرانه نپنداری!

·        منظور سیاوش از «بیکرانه» به احتمال قوی مکان است.
·        هشدار سهراب این است که جهان بیکران را نباید بیکرانه تصور کرد.
·        برای درک منظور سیاوش شاید بتوان گفت که او از قول سهراب، حیات انسانی را در سیستم مختصات دو بعدی متشکل از زمان و مکان تصور و تصویر می کند و از جاودانه تصور کردن یکی و بیکرانه تصور کردن دیگری هشدار می دهد.

9

·        این نظر سیاوش البته در مورد فرد فرد انسان ها اعتبار دارد:
·        هر کس سهم محدودی از زمان و مکان دارد.

·        زمان و مکان و ماده اما ازلی و ابدی و لایزال اند.
·        جاودانه و بیکرانه اند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر