۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

سیری در تراژدی مهره سرخ (12)

  شین میم شین
پیشکش به پریسا

شادا سفر گزیده، به منزل رسیده ای
خوشبخت آن که در شب پر هول روزگار
آرامش درون
او را به شهر جادویی خواب می برد

اما مرا
که مانده بسی راه ناتمام؟
شب خوش
که صخره را
طغیان پر تلاطم سیلاب می برد!»

·        معنی تحت اللفظی: 
·        اما مرا چه پیش خواهد آمد که هنوز راه درازی در پیش دارم؟
·        شب خوش که طغیان سیلاب صخره را از جا می کند و با خود می برد.

·        رستم در این بند شعر، به مقایسه خود با سهراب دست می زند:

1

·        سهراب مسافری تصور و تصویر می شود که پس از طی راه به مقصد رسیده است.
·        در حالیکه رستم مسافر در راه مانده ای است.

2

·        سهراب به عنوان مسافر خوشبختی تصور می شود که سوار بر بال های آرامش درون به شهر جادوئی خواب می رود.
·        در حالی که رستم به صخره تیره روزی تشبیه می شود که او را طغیان پر تلاطم سیلاب اشک با خود می برد.
·        فقط به برکت تحلیل دیالک تیکی می توان به عظمت تخیل سیاوش و توان تصویرسازی ستایش انگیز او پی برد.
·        شاید به همین دلیل است که فرزانه ای در تفسیری (کامنتی) بر شعری از سیاوش تخت عنوان «زندگی»، نوشته بود که شعر یاد شده را هر چه بیشتر می خواند به کنه معنوی آن بیشتر پی می برد.
·        یادش به یاد باد!

·        در همین خوانش های مکرر، همان کاری صورت می گیرد که به هنگام تحلیل دیالک تیکی شعر.

رستم گرفته دست پسر در میان دست
بر لب ز حسرت، آه
سنگین به گود ظلمت دل، بال می کشد
گویی که خامشانه فرو می رود به چاه

·        معنی تحت اللفظی:
·        رستم دست سهراب را بدست گرفته، آه حسرت بر لبانش، بسان پرنده ای در اعماق ظلمت دل، به سنگینی بال می کشد.
·        انگار بی سر و صدا و خاموش در چاهی فرو می رود.

·        وقتی از عظمت تخیل و تصویرسازی سیاوش سخن می رود، منظور همین است:
·        شاید اولین بار است که شاعری آه را به پرنده تیره بال تشبیه می کند و دل را به چاهی ظلمانی.
·        فقط ببرکت تصاویری شگرف از این دست، که می توان اندوه تهمتن افکن رستم را تصور و تصویر کرد.

شب چون زنی که پر شود از برکه های قیر
آرام در خرام
خورشید خفته بود، نه پیدا چراغ ماه
تاریک بود، شام
·        معنی تحت اللفظی:
·        شب بسان زنی که از برکه های قیر پر شده باشد، به آرامی می خرامید.
·        خورشید خفته بود، ولی از چراغ ماه خبری نبود.
·        در نتیجه شام، تیره و تار بود.

از هیچ کس نبود صدایی که می رسید
سهراب دردمند
در خویش می تپید:

·        معنی تحت اللفظی:
·        صدائی که به گوش می رسید، از هیچکس نبود.
·        سهراب دردمند بود که بسان زخمی در خویش می تپید و هذیان می گفت.

«آن ماهتاب سر زده از برج کهنه، کو؟
کو آن برنده، کو؟
 
·        معنی تحت اللفظی: 
·        آن ماهتاب که از برج کهنه سر زده بود، کو؟
·        آن پهلوان برنده و پیروز کجا ست؟

·        سهراب مجروح در عالم هذیان، رستم را می جوید، پهلوانی را می جوید که بسان ماهتابی از برج کهنه سر زده و او را مغلوب ساخته است.
·        تراژدیت تراژدی در همین وارونگی دیالک تیک کهنه و نو است.

1
·        قاعده بر این است که نو نافی کهنه باشد.
·        قاعده در طبیعت عینی این است که فرزند سر مادر و پدر را بخورد.
·        در تراژدی اما درست عکس این روند و روال طبیعی صورت می گیرد و نتیجتا دیالک تیک کهنه و نو وارونه می شود.

2

·        فرزند ـ طبیعتا ـ برای مادر ـ پدر خود پشیزی ارزش قائل نمی شود.
·        طبیعی ترین پدیده برای فرزندان، مرگ و ذلت مادر ـ پدر است.

·        انما اولادکم، ازواجکم و اموالکم فتنه، عدو لکم. (نقل به مضمون)
·        همانا فرزندان تان، زنان تان و اموال تان وسیله آزمون شما هستند و خصم شما هستند.

·        اکنون این سؤال پیش می آید که چرا نو حتی در حال مرگ، حسرت دیدار کهنه را دارد؟

3

·        دلیل این وارونگی نیز به احتمال قوی این است که رستم برای سهراب نه کهنه ای عادی، بلکه ایدئالی دست نایافتنی  است.
·        نو هرگز نمی تواند کهنه ای را نفی کند که ایدئال او ست.

·        نو به کهنه ایدئال نیاز مبرم دارد تا ببرکت آن و در مکتب آن، ایدئال خود را رئال گرداند، رئالیته بخشد.
·        ایدئال ممکنه را واقعیت (رئالیته) بخشد.

4
شادا سفر گزیده، به منزل رسیده ای
خوشبخت آن که در شب پر هول روزگار
آرامش درون
او را به شهر جادویی خواب می برد

·        بر خلاف تصور سیاوش، مرگ سهراب برای خود سهراب تلختر از زهرترین زهرها ست.

·        سهراب سفر گزیده ای است که در وسط راه مانده است و به مقصد نرسیده است.
·        از این رو، سهراب قاعدتا نمی تواند از آرامش درون برخوردار باشد و مرگ را داوطلبانه پذیرا گردد.

·        سیاوش بهتر از هرکس به این حقیقت امر واقف است.
·        سیاوش برای تسلی بخشیدن به خاطر خراب رستم است که این یاوه را بسان لقمه ای می جود و در دهانش می گذارد.
·        و گرنه کسی که هزاران نقشه و طرح و ایدئال و آرزو در دل دارد، به هر ذلتی می تواند داوطلبانه تن در دهد، مگر به ذلت مرگ.
·        مرگ برای چنین کسی فاجعه است.

·        کسی به استقبال مرگ می رود که کار ناکرده نداشته باشد و دلش از اندیشه و ایدئال و آرزو تهی باشد.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر