۱۳۹۱ اسفند ۱۱, جمعه

سیری در ترادی «مهره سرخ» (1)

مهره سرخ
اثری از سیاوش کسرائی
تحلیلی از شین میم شین

سیاوش

 بسیار قصه ها که به پایان رسید و باز
غمگین کلاغ پیر، ره آشیان نجست

اما هنوز در تک این شام می پرد
پرسان و پی کننده ی هر قصه از نخست

·        معنی تحت اللفظی:
·        علیرغم اینکه قصه های بیشماری به پایان رسیده اند، باز هم کلاغ پیر به فکر برگشت به آشیانه خویش نیافتاده است.
·        او همچنان و هنوز در اعماق این شب می پرد، راجع به هر قصه می پرسد و هر قصه را از آغاز دنبال می کند.

·        اثر بلند سیاوش تحت عنوان «مهره سرخ» با این دو بیت سرشته به اندوه آغاز می شود.

·        اما منظور شاعر از کلاغ  پیر چیست؟  
1

·        ما هرگز تصورش را حتی به خاطر خسته خود خطور نمی دادیم که سیاوش پهلوان روزی پیر شود.
·        در خواب هم که او را ـ حتی پس از مرگ باور نکردنی اش ـ دیده ایم، «همان جوان بیست و پنج ساله سابق» (رضا شلتوکی) بوده است.
·        ولی چه می شود کرد، که سیکل ناگزیر حیات، موسوم به تریاد «زایش و رشد و زوال» استثناء سرش نمی شود.
·        لایتغیر و ابدی بیشک همین قانون «زایش و رشد و زوال» است و بس.

2

·        منظور سیاوش از کلاغ پیر به احتمال قوی خود او ست.
·        پولاد آبدیده در چنگ تضادهای چرکین جامعه و جهان بسرعتی شگرف پیر شد و سال ها قبل از موعد طبیعی موت، در غروب غمگین غرب بسان خورشیدی  غمزده غروب کرد و در دل نیازمندان و مشتاقان، کوهی از اندوه و آه و اشک به جا گذاشت.

3

·        شاعر غمزده ـ بسان کلاغی پیر ـ در این اثر اشک انگیز، یکی از قصه های باستانی میهن خویش را در پیوند معنوی با قصص دیگر پی می گیرد، روح نظری جدیدی در کالبد فرسوده آنها می دمد و بسان رد پائی ماندگار برای نسل های آتی به میراث می نهد و می رود.

سیاوش
دل دل زنان ستاره خونین شامگاه
در ابر می چکید

سیمرغ ابرها
می رفت تا بمیرد در آشیان شب

پهلو شکافته
سهراب
روی خاک
می سوخت، می گداخت
در شعله های تب

·        معنی تحت اللفظی:
·        ستاره سرخ شامگاه ـ بسان زخمی تپنده و خونین ـ قطره قطره در ابر می چکید.
·        سیمرغ ابرها می رفت تا در آشیان شب بمیرد.
·        سهراب در این میان، با زخمی در پهلو، روی خاک افتاده بود و در شعله های تب می سوخت و می گداخت.

·        تراژدی را بهتر از این نمی توان شروع کرد.

·        همه عناصر متشکله این بند آغازین شعر، بدون استثناء تراژیک اند و روان خواننده و شنونده را از اندوه می آکنند و به آشوب می کشند:
1

·        ستاره سرخ شامگاه، بسان زخم خونچکانی ـ دل آسا ـ در خود می تپد و خون می تراود.

2
·        خون ستاره بر انبوه ابرهای آسمان می چکد.

3
·        ابرهائی در هئیت سیمرغ.

4
·        سیمرغی از طرازی دیگر: 
الف

·        سیمرغی نه نامیرا، نه یاریگر، نه حلال مشکلات از هر نوع.

ب
·        بلکه سیمرغی بسان هر مرغی:
·        سیمرغی میرا، سیمرغی غمزده، بیچاره، گریزا

ت

·        سیمرغی میرنده در آشیان شب و نه زینده، پرونده، نجات دهنده در کوه دسترس ناپذیر قاف

5

·        سهراب با زخمی بر تن و در آتش سوزنده و گدازنده ی تب

·        آغازی در نهایت کمال برای تراژدی بزرگ دیگری به نام «مهره سرخ» که سیاوش با فروتنی طبقاتی و نه ساختگی، به مهری ـ همسر و همسنگر سترگ زندگی اش ـ تقدیم می کند.

·        اما دلیل اینهمه وارونگی کدام است و از چه قرار است؟

·        چرا همه چیز تراژیک است؟

·        چرا بویژه سیمرغ، بیچاره تر از هر بیچاره ای به آشیان شب می گریزد، آنهم نه برای طرد خستگی از تن، نه برای جذب انرژی برای زندگی، پرواز و رزم، بل برای مردن؟

·        سیاوش پاسخ این پرسش ها را و پرسش های بیشمار دیگر را در پایان تراژدی «مهر سرخ» خواهد داد.
·        خواننده هم بهتر است که خود بیاندیشد و پاسخی برای این پرسش ها بیابد.

·        شیوه تحلیل ما، شیوه ای اوبژکتیف (عینی) است و نه سوبژکتیف.
·        از این رو، هر بند شعر سیاوش را بنا بر محتوای آن تجزیه و تحلیل می کنیم و از ابراز پیشاپیش نظر پرهیز می کنیم.

سیاوش
آوا اگر که بود، تک شیهه بود،
شوم
ز یک اسب بی سوار
و آهنگ گام های گریزنده ای ز دشت

آغاز نا شده
پایان ناگزیرش را
می خواست سرگذشت

·        معنی تحت اللفظی:
·        اگر صدائی به گوش می رسید، تک شیهه ای بود.
·        تک شیهه شومی از اسب بی سواری و آهنگ گام های گریزنده اش از دشت.
·        سرگذشت، هنوز آغاز ناشده، پایان ناگزیرش را طلب می کرد.
·         
·        سیاوش در این بند شعر، توصیف محیط تراژدی را پی می گیرد:
·        اسب سهراب است که از دشت می گریزد.
·        همین و بس.

·        سیاوش بدین طریق، از تنهائی و بی کسی سهراب مجروح پرده برمی دارد.

·        سیاوش در شعر دیگری تحت عنوان «دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام» (در اثر دیگری تحت عنوان «به سرخی آتش، به طعم دود») نیز برای وصف تراژدی دیگری همین تصویر اسب بی سوار را به خدمت می گیرد:
  
دگر به جوخه آتش نمی دهند طعام
به قعر شب سفری می کنیم، در تابوت
هوا بد است
تنفس شدید
جنبش کم
و بوی سوختگی، بوی آتشی خاموش
و شیهه های سمندی که دور می گردد
میان پچ پچ اوراد و الوداع و امان
نشسته شهر زبان بسته ـ باز ـ  در تب سرد
و راه، بسته نماید ز رخنه تابوت

·        سخن از سفری است:
·        سفری شگفت، نه بر زین سمند، که بی سوار ـ شیهه کشان ـ دور می گردد، بلکه در تابوت.
·        سفر زنده ای مرده، مرده ای که می اندیشد، مرده ای که می شنود، مرده ای که می بیند، مرده ای که می بوید، مرده زنده ای که به هوا برای تنفس نیاز مبرم دارد و هوا بد است و هوا بوی آتش کشته و خون و سوختگی دارد.
·        سفر از میدانی است، که زیر سم اسبان دشمن است و دشمن از پا افتادگان را در میان «پچ پچ اوراد و الوداع و امان»، ضمن سرکوب و ضرب و شتم به اسارت می گیرد.
·        جهان تنها از رخنه تابوت دیده می شود، امید کم است، ره بسته و شهر، لال و الکن و زبان بسته!
·        مقصد سفر در تابوت، قعر شب است، بسان سفر سیمرغ در «مهره سرخ» به آشیان شب.
·        سفر در تابوت به اعماق شب است.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر