۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

فرازی از تحلیلی از احسان طبری راجع به «نیچه ئیسم» (2)

نیچه و شوپنهاور

احسان طبری
«در باره وظيفه انسان و ملاك رفتار اجتماعى او»
(ماركسيسم و نيچه ئيسم)

• فريدريش ويلهلم نيچه نويسنده، شاعر، فيلسوف و موسيقى شناس آلمانى در ١٥ اكتبر ١٨٤٤ در شهر روكن زاده شد و در ٢٥ ئوت ١٩٠٠، در سن ٥٦ سالگى، پس از آنكه طى يازده سال اخير زندگى خويش دچار جنون شده بود، در شهر وايمار درگذشت.


• با آنكه دوران آفرينش فكرى نيچه بالنسبه كوتاه بود، ولى در اين مدت يك سلسله آثار بوجود آورد كه مهمترين آنها مانند "زرتشت چنين گفت"، "در آنسوى نيكى وبدى"، "اين است انسان"، "سپيده دم يا انديشه هائى در باره پيشداوري هاى اخلاقى" كه غالبا با سبكى شاعرانه و با انشائى بسيار زيبا نوشته شده، شهرتى فراوان دارد و تاثيرى عميق در طرز تفكر فلسفى، سياسى و اخلاقى عصر ما گذاشته و جوهر فكرى و منطقى فاشيسم و بسيارى ديگر مكاتب ايدئولوژيك بورژوازى معاصر در امور اخلاقى و اجتماعى قرار گرفته است.

• نيچه در آغاز كار تحت تاثير شوپنهاوئر ـ فيلسوف ـ و واگنر ـ آهنگساز معروف زمان خويش ـ بود، بعد ها با آنكه اين تأثيرات را در بسى نكات حفظ كرد، معهذا از نامبردگان بريد و به راه خود رفت.

خلاصه فلسفه نيچه چنين است:

1

• جهان دريائى است طوفانى از نيروها و انرژى هائى در حال تصادم و در كار تغيير و "شدن جاودانى".
• مضمون اين طوفان پيكار ابدى "مراكز يا نقاط قدرت" است.
• و در اين پيكار، اين مراكز، يا قدرت خود را بالمره از دست مى دهند يا بر آن مى افزايند.
• اين "شدن جاودانى"، بدون قانون، بدون مقصد و هدف است:
• هرج و مرجى است بى معنا، بازى كور قوائى است كه از مغاك نيستى بر مى خيزند و در مغاك نيستى فرو مى روند.
• ولى در درون اين هرج و مرج، بازگشت ابدى پديده هاى همانند رخ مى دهد.

2

• جوهر و عرض ماده و شئى كه فلسفه از آنها سخن مى گويد، همگى مجعولات و مفروضات وهم ماست.
• عقل ما ست كه هرج و مرج محسوسات را نظم و سازمان مى دهد و تقسيم و تبويب مى كند.
• حقايقى عينى در دسترس ما نيست.
• تنها تفسير و تعبير اين حقايق در دسترس ماست.

3

• چون جهان بى معناست، لذا ما به كمك علم و منطق براى آن معنا تراشى مى كنيم.
• با آنكه علم و منطق وسيله فريب و سفسطه است، با اين حال گاه بدان نيازمنديم.
• زيرا تسكين و تسلائى است براى افراد ناتوان، و افزار عمل و نبرد است براى افراد توانا.

4

• نيروى واقعى در ما، علم و منطق نيست، بلكه غريزه و الهام است.
• بايد در چشمه هاى تاريك روح خويش ستاره هاى درخشان تمدن و فرهنگ را جستجو كرد و از نور آنها فيض رفت.

5

• از آنجا كه "خواست قدرت"، تنازع نيروها، سرچشمه و مبدأ عالم است، لذا حيات نيز چيزى جز اين نيست.
• حيات يعنى نبرد و تجاوز، يعنى قمار فتح و شكست.

6

• تاريخ بشر عبارت است از تاريخ پيكار بين نژادهاى عالى و سافل، بين توانايان و ناتوانان و هميشه "زمره مسلطى" در اين عرصه حكمرواست.
• جهان و اجتماع عرصه عمل "ابرمرد ها" و "نوابغ" و "ذوات بزرگوار" است، كه با تمام نيرو به سوى اوج، بسوى نبرد، بسوى پيروزى پيش مى روند.
• آنها به هيچ قاعده و ضابطه اخلاقى در اين سير بسوى اوج پاى بند نيستند و نمى توانند باشند.
• زيرا حصول به عظمت با نفى موازين اخلاق همراه است.
• آنها بدين ترتيب بردگان و ناتوانان را بزير ربقه خويش در مى آورند.
• زيرا انسان بر حسب عادت تابع كسانى است كه خواستار نيل به قدرت اند.

7

• تنها سروران و نيرومندان مى توانند سازنده تاريخ باشند و به همين سبب خوى و منش سروران، بايد جاى اخلاق گله هاى بندگان را بگيرد.
• اخلاقيات مسيحى يا اخلاقيات جمع گرايانه و سوسياليست ها، هر دو از نوع اخلاقيات گله های بردگان است.

8

• بربريت اين سروران هر قدرهم زننده و خشونت آميز باشد، تنها شيوه درست است.
• زيرا از خواست هستى و شيوه بود و كنش آنها ناشى شده است.
• دعوت به رحم، انساندوستى، عدالت، دموكراسى، مساوات، دعوتى است كه از ميان گله هاى بندگان برخاسته است.

9

• مسيحيت چيزى نيست، جز دفاع سالوسانه از ناتوانان و بيماران و نالايقان.
• فضائل عاليه مسيحيت چيزى نيست، جز داروهاى مخدر كه آدمى را از فضاى زندگى و زمين دور مى سازد.

10

• سوسياليسم نيز مى خواهد به شيوه "رام كنندگان مستور" انسان ها را رام كند.
• سوسياليسم "خرد" و شخصيت ويژه نيرومند فرد را نابود و در يك جمع گله وار مستحيل مى سازد.
• سوسياليسم با موعظه عليه ستم و بهره كشى، عليه سرشت طبيعت كه بر بنياد ستم و بهره كشى است، پرگوئى مى كند.
• ولى سوسياليسم مانند مسيحيت ممكن است بيش از دوران كنونى در ميان جامعه پخش شود.

11

• كمون پاريس تنها يك "سو هاضمه" ساده بود.
• در قرن آينده "قولنج هاى سهمگين" پيش خواهد آمد.
• لذا بايد "تمدن نو" یعنی تمدن جانورهاى موبور و تمدن ابرمردها، سوسياليسم و مسيحيت را دفن كند.

12

• تمدن امروزى اروپا غرق در تناقضات است و بايد ابرمرد ها و نژادهاى سرور با دلاورى بيرحمانه اى بر اين تناقضات چيره آيند.
• اين تناقضات عليرغم بدبينان عصر ما غلبه كردنى است.
• خوش بينى ناشى از قدرت است.

ادامه دارد
ویرایش متن از تارنمای دایرة المعارف روشنگری است.

۲ نظر:

  1. مقاله ای گران قدر از این دانشمند مبارز. سپاس از انتشار این مطلب. خسرو

    پاسخحذف
  2. خیلی ممنون هم از خوانش آن و هم از قوت قلب
    با بهترین امیدها و آرزوها

    پاسخحذف