۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

سیری در جهان بینی شاملو (13)

احمد شاملو (21 آذر 1304 ـ 2 خرداد 1379)
شاعر، نویسنده، پژوهشگر و مترجم
تأملی در
گفت و شنود مسعود بهنود با احمد شاملو ــ تهران مصور، اردیبهشت 1358

تحلیل از شین میم شین

حکم پنجم
مَثَل ِ این توده ها، مَثَل ِ کودک بیمار است که از سرنگ پزشک و چاقوی جراح وحشت می کند و اگر به خود او باشد، مرگ را به مساعدت نجات بخش طبیب ترجیح می دهد، اما متاسفانه، اجتماع بیمار، کودک نحیفی نیست که پدر و مادرش بتوانند او را به رغم تلاش های مخالفت آمیزش به موقع به طبیب برسانند.

• حضرت شاملو ظاهرا رسالتی غیر از توده ستیزی ندارند.
• مفاهیمی که عالم الدهر ایران برای «تحلیل» نقش توده های مولد و زحمتکش بکار می برند، عبارتند از «کودک بیمار»، «پزشک و جراح»، «سرنگ و چاقو»، «مرگ و طبیب نجات بخش»، « پدر و مادر »، «اجتماع بیمار»، «رساندن به طبیب، برغم تلاش های مخالفت آمیز کودک»

1
مفاهیم «کودک بیمار»، «پزشک و جراح»
مَثَل ِ این توده ها، مَثَل ِ کودک بیمار است که از سرنگ پزشک و چاقوی جراح وحشت می کند.

• شاملو در این حکم خویش، دیالک تیک توده و نخبه (روشنفکر) را به شکل دیالک تیک کودک بیمار و پزشک و جراح بسط و تعمیم می دهند و عملا وارونه می سازند.

• چرا از وارونه سازی سخن می گوییم؟

• برای اینکه در دیالک تیک شخصیت (نخبه، روشنفکر، قهرمان، رهبر) ـ توده نقش تعیین کننده همیشه و همه جا از آن توده است و نه برعکس.
• شاملو اما توده تاریخساز را مورد تحقیر سوبژکتیف و دلبخواهی قرار می دهد و تا حد کودک بیمار تنزل می دهد تا نقش تعیین کننده را از آن نخبه جا بزند و از نخبه ی چه بسا علیل و کوته بین و ماجراجو، پزشک و جراح نجات بخش سرهم بندی کند.

• کسی که طبقات اجتماعی ارتجاعی را بلحاظ ایدئولوژیکی نمایندگی می کند، بلحاظ نظری خواه و ناخواه کوته بین و چه بسا کودن می گردد:
• وجود اجتماعی هرکس (تعلقات طبقاتی هرکس، پایگاه طبقاتی هرکس) ـ در تحلیل نهائی ـ تعیین کننده شعور اجتماعی او ست.

• مراجعه کنید به دیالک تیک وجود اجتماعی ـ شعور اجتماعی در تارنمای دایرة المعارف روشنگری

• حقیقت بی چون و چرا این است که بدون کردوکار عرقریز و مخاطره آمیز توده های مولد و زحمتکش، جامعه بشری حتی لحظه ای قادر به ادامه حیات نیست.

• کسانی که این حقیقت امر مبرهن و روشن را انکار می کنند، یا ابله اند و یا عوامفریب و لاجرم خودفریب.
• چرا که عوامفریبی دیر یا زود، راه را برای خودفریبی هموار می سازد.

2
مفاهیم «کودک بیمار» و «سرنگ و چاقوی پزشک و جراح»
مَثَل ِ این توده ها، مَثَل ِ کودک بیمار است که از سرنگ پزشک و چاقوی جراح وحشت می کند و اگر به خود او باشد، مرگ را به مساعدت نجات بخش طبیب ترجیح می دهد.

• شاملو در این حکم، دیالک تیک وسیله و هدف را به شکل دیالک تیک سرنگ و چاقو و نجات کودک بیمار بسط و تعمیم می دهند و کودک بیمار را به وحشت از سرنگ و چاقو متهم می کنند.
• توده های مولد و زحمتکش به چرخش قلم ابرشاعری از خودراضی به وحشت از وسیله نجات خویش متهم و محکوم می شود و نخبه (روشنفکر) بی خبر از خویش تا درجه پزشک و جراح و منجی خلق ارتقا داده می شود و مورد تقدیس و تجلیل قرار می گیرد:
• فدائی فدائی (مجاهد ـ مجاهد، خمینی ـ خمینی) تو افتخار مائی، تو روح الله مائی!

• عوامفریبی هزار فرم دارد.
• این هم یکی از آن فرم ها ست، اگرچه با رنگ و لعاب انقلابی و چپ نما!

• برای پرهیز از افتادان به دام ایدئولوژیکی شیادان چپنما و انقلابی نما فقط باید هشیار بود و به سلاح خوداندیشی مجهز بود.
• یعنی حداقل دو سه ساعتی در کلاس درس جبر و هندسه نشست.

3
«مادر و پدر»، «اجتماع بیمار»، «رساندن به طبیب، برغم تلاش های مخالفت آمیز کودک»
اما متاسفانه، اجتماع بیمار، کودک نحیفی نیست که پدر و مادرش بتوانند او را به رغم تلاش های مخالفت آمیزش به موقع به طبیب برسانند.

• مثل توده، مثل کودک بیمار وحشت زده از سرنگ و چاقو ست، ولی «متأسفانه اجتماع بیمار، کودک نحیفی نیست!»

• اجتماع یعنی همبود.
• اگرچه توده های مولد و زحمتکش ـ بسان کودک بیمار ـ از سرنگ و چاقو و پزشک وحشت دارند و چه بسا حتی پزشک ستیزند، ولی اجتماع بیمار، کودک نحیف نیست.

• خوب منظور عالم الدهر ایران از این تئوری بافی روشنفکرانه چیست؟
• توده های مولد و زحمتکش بالاخره گله ی خر و خرفت خودستیز و منجی ستیز هستند و یا نیستند؟

• چون اجتماع و همبود آنها نیز ـ در تحلیل نهائی ـ ساخته آنها و لاجرم لایق آنها ست:
• خلایق ـ هرچه لایق!

نخبگان

• ظاهرا هدف حضرت شاملو، اثبات این تئوری حضرت نیچه و هایدگر و یاسپرس و دیگر علمای فاشیسم و امپریالیسم است که توده پست و آشغال به رهبری ابربشرهائی از جنس هیتلر و گوبلز و موسولینی و امثالهم نیاز مبرم دارند تا با برقراری دیکتاتوری فاشیستی ـ بموقع ـ آنها را به مطب طبیب برسانند.
• شاملو به جای ابربشر نیچه از مفهوم «روشنفکر» استفاده می کند.
• آثار شاملو وقف ستایش از همین ابربشرها بوده که در جامعه بیمار او عناوین دهن پرکن «فدائی»، «مجاهد» و غیره را یدک می کشیدند و شاملو خود را در رأس همه آنها می پنداشت و در لفافه ستایش از آنها، در حقیقت خود را می ستود:

شاملو
من آن غولِ زیبایم که در استوای شب ایستاده است
غریقِ زلالیِ همه آب‌ های جهان ،
و چشم ‌اندازِ شیطنتش
خاستگاهِ ستاره‌ ای ا‌ست .

شاملو
بر آسمان سرودی بلند می گذرد
با دنباله‌ ی طنینش ، برادران !
من اینجا مانده‌ام از اصلِ خود به دور
که همین را بگویم

و بدین رسالت
دیری ا‌ست
تا مرگ را
فریفته ‌ام .

• این رسالت خودبرگزیده شاعر برگزیده و نخبه ایرانزمین است:
• شاعری که از اصل خود (؟) به دور مانده و مرگ را فریفته تا به ابلاغ گذار سرودی بلند بر آسمان، آنهم با دنباله طنینش نایل آید.
• و گرنه می توانست بسان صادق هدایت، دست به انتحار بزند.
• چند بار هم دست زده بود، ولی جای صداقت صادق هدایت خالی بود و لذا ناکام مانده بود.

احمد شاملو
(هوای تازه ـ عشق عمومی)
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشنا ست .
در خلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بودند.

• منظور ابرشاعر از «مردگان امسال» روشنفکران جوان هنوز ریش در نیاورده (نخبگان ایرانزمین) بوده اند که به پندار او «پزشک و جراح توده وحشت زده از سرنگ و چاقو» بوده اند.
• شاملو به کشف «ریشه های» این نخبگان نایل آمده، «در خلوت روشن با آنها گریسته و با آنها زیباترین سرودها را در گورستان تاریک خوانده»، البته و صد البته نه برای خاطر خویش، بلکه «برای خاطر زندگان»، یعنی توده های کودک وار خودستیز منجی گریز خرفت و خر.

احمد شاملو
(سرودِ ابراهیم در آتش)
(در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر)
و شیرآهن‌کوه مردی از اینگونه عاشق
میدانِ خونینِ سرنوشت
به پاشنه‌ی آشیل
درنوشت ــ
رویینه ‌تنی
که رازِ مرگش
اندوهِ عشق و
غمِ تنهایی بود.

• این هم شعر دیگر در رثای نخبه 18 ساله دیگری است که شاعر توده ستیز «شیرآهنکوهمردی» از او سرهم بندی می کند و به نامیرائی اش فتوا می دهد و حتی از «راز مرگش» پرده برمی دارد:
• بزعم شاملو، راز مرگ نوجوان 18 ساله ی بی خبر از جامعه و جهان، «اندوه عشق بوده و غم تنهائی!»

• از شنیدن اینهمه غیبگوئی، فقط می توان شاخ درآورد.

• عوامفریب که نباید خرگوش و کبوتر از آستین جادو کند.
• عوامفریب می تواند زیباترین شعرها را بسراید و شاعرالشعرا باشد.

احمد شاملو
(میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد)
(در شهادتِ احمد زِیبَرُم در پس‌کوچه‌های نازی‌آباد)
آن کاو به یکی «آری» می میرد
نه به زخمِ صد خنجر،
و مرگش در نمی رسد
مگر آن که از تبِ وهن
دق کند.

• این شعر هم در رثای نخبه دیگری سروده شده است:
• مرگ این نخبه «به زخم صد خنجر در نمی رسد.»
• او «از تب وهن دق می کند»، آنهم به یک «آری»!
• شعر هر چه مبهم تر و خردستیزتر، به همان اندازه عوامفریب تر، زیباتر و موفق تر!

• معلوم نیست که منظور ابرشاعر توده ستیز از مفهوم «وهن» چیست.
• وهن در فرهنگ لغات به معنی سستی و ضعف آمده است.
• ولی شاعر به احتمال قوی برسم و روال ژان پل سارتر به معنی تهوع بکار می برد:
• این نخبه احتمالا از تب تهوع از توده های مولد و زحمتکش دق می کند.

• حریفی در مدح شاملو می نویسند:

احمد شاملو
(آن غول زیبا)
شاملو شاعری سیاسی بود. به سوسیالیسم اعتقاد داشت.

• هیتلر هم به سوسیالیسم اعتقاد داشت.
• بی دلیل نبود که اسم حزبش ناسیونال ـ سوسیالیسم تشریف داشت.
• هیتلر هم می خواست سوسیالیسم بسازد، ولی فقط برای نژاد برتر، نه برای توده پست و فرومایه و آشغال و بیمار و کودکوار وحشت زده ازسرنگ و چاقو.

احمد شاملو
(آن غول زیبا)
آرمان‌های انسانی ، آزادیخواهانه و انقلابی شاملو با مارکسیسم نزدیکی و پیوندی عمیق داشت

• حریف از مارکسیسم همانقدر اطلاع دارند که شاملو از علم نجوم اطلاع داشت.
• شاملو مظهر بی چون و چرای اگوئیسم و توده ستیزی است و به اعتراف خودش کمترین اطلاعی از فلسفه بطور کلی ندارد، چه برسد به مارکسیسم.

احمد شاملو
(آن غول زیبا)
با این حال شاملو را نمی توان مارکسیست نامید. خود او نیز هرگز چنین ادعایی نکرده بود .

• حق استثنائا با حریف است.
• ولی برخی از سایت ها از «رفیق شاملو» دم می زنند، چون برای نازلی جوان شعر زیبائی سروده و حتی برای ارانی و سیامک و روزبه و امثالهم.


البته جهت پس گرفتن شعری که برای روزبه سروده بود، رنج سفر به ایتالیا را به جان خرید.
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر