۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

کمونیست ها امروز (27)

(حزب و جهان بینی آن)

پروفسور هانس هاینتس هولتس
برگردان یدالله سلطانپور

بخش سوم
تغییر ساختار طبقاتی و وظایف حزب

• اکنون باید به این مسئله پاسخ داده شود، که آیا می توان ـ با توجه به تغییر ساختار اجتماعی در کشورهای صنعتی پیشرفته ـ همچنان از طبقه کارگر و پرولتاریا، بطور کلی سخن گفت؟

• جامعه شناسی بورژوائی با استناد به فرم های نمودین شیوه زندگی کارگران مزدبگیر، منکر این قضیه است.

• طبقات اجتماعی را اما نمی توان بدلخواه خود مورد تفسیر قرار داد.

• تعریف علمی با توجه به نظرات فوق الذکر مارکس، طبقات اجتماعی را بر اساس تصاحب و یا عدم تصاحب اضافه ارزش، از یکدیگر تمیز می دهد:

الف

• سرمایه دار کسی است که اضافه ارزش تولید اجتماعی را بطور خصوصی تصاحب می کند.

ب

• و هرکس که این کار را نکند و از فروش نیروی کار خود امرار معاش کند، به «طبقه کارگر»، به پرولتاریا تعلق دارد.
• زیرا او تنها صاحب نیروی کار خویش است و از طریق فروش آن باید زندگی کند، اگر هم بنا بر طبقه بندی های جامعه شناسی، جزو اقشار متوسط محسوب شود.

1

• تغییرات ساختاری، مثلا تشکیل شاخص های اشتغال جدید و یا تشکیل اقشار اجتماعی جدید که به سبب تغییراتی در فرم نیروهای مولده صورت می گیرند، در شرایط مبتنی بر مناسبات تولیدی کاپیتالیستی، بمثابه تصاحب خصوصی اضافه ارزش، در نتیجه مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، از حد تبدلات درونی جامعه منقسم به طبقات فراتر نمی روند.

2

• این بدان معنی است که تضاد طبقاتی، کماکان، تعیین کننده ی ساختار اصلی جامعه است.

3

• این حقیقت امر اما مانع آن نمی شود که تحلیل طبقاتی به تعیین دقیق جایگاه زیرگروه های طبقه کارگر در روند تولید و توزیع بپردازد.

4

• این امر اما بدان معنی نیست که تضاد واقعی میان کار مزدوری و سرمایه از بین رفته است.
• تضاد یاد شده، فقط، عمدتا، بدون حضور عیان افراد انسانی عمل می کند و بدین طریق ناملموس شده است.

5

• اکنون، مسئله این است که با توجه به شرایط سوبژکتیف هر کدام از گروه های متشکله طبقه بزرگ کارگران مزدبگیر، شعور طبقاتی رزمنده ـ به انضمام هبستگی و انضباط ـ چگونه می تواند تشکیل یابد.

6

• هرچه شرایط تجربه ی سوبژکتیف موقعیت طبقاتی خویش از سوی کارگران، از یکپارچگی کمتری برخوردار باشد، تعمیم تئوریکی به همان اندازه، اهمیت بیشتری کسب می کند.
• تعمیم تئوریکی ئی که با حرکت از موقعیت تجربی و موقعیت منافع، به شعور سیستمی تمام اجتماعی اعتلا می یابد و در آن، تعمیم های تئوریکی در باره اوضاع و احوال آغازین متفاوت جمعبندی می شود.

7

• لازمه تبدیل طبقات به فاکتورها و عوامل سیاسی عبارت است از اینکه کار تئوریکی در دو عرصه زیر صورت گیرد:

الف

• عرصه اول عبارت است از تدوین الگوی تفسیری ملموس با درجه عالی تعمیم، همراه با شبکه ضخیمی از وساطت های مبتنی بر تجربه.

ب

• عرصه دوم عبارت است از تدوین متد اشاعه توده ای این معارف تئوریکی، یعنی سازماندهی روند فعالیت تبلیغی و ترویجی که در پیوند با ذخیره تجربی از ستم و سرکوب و استثمار، رو در روئی های بالفعل را در کانون توجه خود قرار دهد و آماج های سیاسی سیستمدگرگونساز را وارد آنها سازد.

8

• مبارزات سندیکائی، ابتکارات مبارزاتی شهروندی و کشمکش های مشابه می توانند مبدأ ئی برای آن باشند.

9

• بدین طریق، مسئله تبدیل طبقه کارگر به گردان سیاسی خودآگاه، دو باره به مسئله سازمان وابسته می شود، سازمانی که می تواند مرکز این روندهای تشکل سیاسی باشد.

10

• سازماندهی مبارزه طبقاتی به وجود یک حزب آموزش تئوریکی دیده و مجهز به شعور طبقاتی مبتنی بر سوسیالیسم علمی نیاز مبرم دارد.

11

• چنین حزبی می تواند به کانون تبلور اوپوزیسیون ضد سیستم حاکم و به هسته مرکزی آن بدل شود.

12

• مسئله حزب، نه جنبه چنین و چنانی جامعه شناسی سازمانی، بلکه بخش مرکزی درک تاریخ است.

13

اگر دوران ما، دوران گذار مبتنی بر پیکار از سرمایه داری به سوسیالیسم است و باید باشد، اگر حزب نمی خواهد که از نیل به آماج های توسعه و تکامل بشریت، از نیل به ایمانسیپاسیون انسان ها (رهائی انسان ها، با شرکت آگاهانه خود آنها) غفلت کند، پس چنین حزبی که به محتوای دوران وقوف دارد و از بین بردن انقیاد کلیه جوامع طبقاتی را به آماج عمل سیاسی خود بدل کرده،
حامل حقیقت تاریخی زمان ما ست
!

پایان فصل چهارم
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر