۱۳۹۰ بهمن ۲۰, پنجشنبه

سیری در جهان بینی صمد بهرنگی (2)


صمد بهرنگی (1318 ـ 1347)
24 ژوئن 1939 ـ 31 اوت 1967

سیری شتابزده در اولدوز و كلاغ ها
شین میم شین

تز اول
• اولدوز نشسته بود تو اتاق.
• تك و تنها بود.
• بيرون را نگاه مي كرد.
• زن باباش رفته بود به حمام.
• در را قفل كرده بود.
• به اولدوز گفته بود كه از جاش جنب نخورد.
• اگرنه، مي آيد پدرش را درمي آورد.
• اولدوز نشسته بود تو اتاق.
• نگاه مي كرد.
• فكر مي كرد.
• مثل آدم هاي بزرگ تو فكر بود.

• تضاد آشتی ناپذیر کودک ـ پدر ـ مادر از همان آغاز قصه برنامه ریزی می شود.

• اولدوز کودک ایدئال بهرنگ است:

• تک و تنها ست.

• رابطه او حتی با عروسکش قطع شده و اگر جنب بخورد، آدم بزرگ ها می آیند و پدرش را در می آورند.

• کودکی که روابطش با عالم اشیاء قطع شده، در جهان بینی بهرنگ بی نیاز از پراتیک زندگی، بی نیاز از دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت، قادر به تفکر است، آنهم چه تفکری:
• تفکری همانند آدم بزرگ ها!

• رشته تفکر به هنگام ایدئالیزه کردن سوبژکتیف و دلبخواهی اولدوز، از دست قصه گو بکلی خارج شده است.
• بهرنگ یادش رفته که در مقدمه قصه، آدم بزرگ ها را به صفت قبیحه حواس پرتی آلایش داه است.

• بهرنگ روند انعکاس هستی واقعی ـ عینی در ضمیر انسانی را تخریب می کند:
• اگر انسان با چیزها رابطه بر قرار نکند، اگر تبر زن تنها حتی تبری نداشته باشد، تا بر تنه درختی فرود آورد، چگونه می تواند از چند و چون تبر و تنه درخت و لیاقت فکری خود سر در بیاورد؟

• اولدوز تنها و بی پیوند با جهان واقعی و بی وسیله برقراری پیوند با جهان خارج چگونه می تواند بیندیشد؟


• اندیشیدن که امری غریزی و دلبخواهی نیست.


• بهرنگ حتی از این حقیقت امر ساده بی خبر است.


• اندیشیدن همزاد ناگزیر روند کار مادی و تجربه است.


• اگر بهرنگ روند مستقل تفکر را در نظر می گیرد، اگر بنی بشر در تنهائی قادر به تفکر می شود، دلیلش انباشت تجارب واقعی به صورت مفاهیم و تصورات در مغز است.

• مغز فی نفسه چشمه تفکر نیست، بلکه ارگان تفکر است.
• بسان پا که ارگان رفتن است.

• اما کودک تنها چه گنجینه ای از تجارب در اختیار دارد که بسان آدم بزرگ ها بتواند باندیشد؟

• علاوه بر این، کدام مادری و به چه دلیلی کودکی را حتی از آزادی جنب و جوش در اتاق محروم می سازد؟
• در منطق بهرنگ نوعی زن ستیزی نامرئی و مستور به چشم می خورد.

• بهرنگ همه چیز را برای نیل به اهداف کودکانه خود، آلت دست قرار می دهد و فدا می کند.

• چون چریک کذائی باید تنها و تک و تکرو باشد، اولدوز هم قاعدتا باید به بیکسی و تنهائی محکوم شود.

• این همان مکتب دیرآشنای موسوم به پراگماتیسم است:

• مشروع هر آن کاری است که برای کسی سودآور باشد.

تز دوم
• اولدوز گفت:
• آقا كلاغه، آب حوض كثيف است، اگر بخوري مريض مي شوي.
• كلاغه خنده ي ديگري كرد.
• بعد جست زد و پيش آمد، گفت:
• نه جانم، براي ما كلاغ ها فرق نمي كند.
• از اين بدترش را هم مي خوريم و چيزي نمي شود.

• دست مریزاد!
• معلم کودکان از کودکان هم فرسنگ هاعقب مانده تر است.

• بهرنگ ضمن بدآموزی، منطق ساده کودکان را تخریب می کند.

• بدین طریق، آب کثیف، عینیت و تأثیر گذاری عینی خود را در فلسفه بهرنگ از دست می دهد:

• آب کثیف برای جماعت کلاغ با آب تمیز یکسان است.

• جماعت کلاغ مصونیت مطلق دارد و هر کثافتی را می تواند بخورد.

• گوهرمراد در یکی از فیلمنامه هایش، انسان فقیری را ـ کلاغی را ـ نشان می دهد، که غذای مانده خورده و مسموم شده و موقع بالا آوردن، تلاش دارد که «نعمت خدا را حیف و میل نکند!»

• اینکه برخی حیوانات آنزیم هائی در معده دارند که هضم مواد ثقل الهضم از قبیل برگ و پوست درخت و غیره را امکان پذیر می سازد، یک چیز است و مصونیت در قبال آب کثیف سمی و حاوی میلیاردها میکروب بیماری زا چیز دیگر.

• معلوم نیست که بهرنگ در مدرسه «عالی تبریز» چه خوانده است، که این چنین بی پروا کودکان جامعه را گمراه و مسموم می کند.

تز سوم

• درست است كه كلاغه زيبا نبود، زشت هم بود، اما قلب مهرباني داشت.
• اگر كمي هم جلو مي آمد، اولدوز مي گرفتش و ماچش مي كرد.

• نفی مکانیکی پدر ـ مادر نمی توانست نتیجه خردستیز (ایراسیونال) دیگری داشته باشد.

• بریدن از خودی ترین خودی ها سرانجامی جز پیوند با بیگانه ترین بیگانه ها ندارد.


• بهرنگ در این حکم برای توجیه پیوند با بیگانه، دیالک تیک فرم و محتوا را به شکل دیالک تیک زیبائی ظاهری و زیبائی قلبی بسط و تعمیم می دهد و بعد آن را به دیالک تیک هیچ و همه چیز تقلیل می دهد.

• «صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، تا توانی» قلبکی زیبا بیار!

• اولدوز حاضر است، حتی منقار کلاغی را ماچ کند که چند لحظه پیش آب کثیف و صابون خورده است.

• چرا؟
• برای اینکه کلاغ قلب مهربانی دارد.

• اما کلاغ به چه دلیل عینی و واقعی خوشقلب تلقی می شود؟

• دلیل بهرنگ روشن است.
• چون کلاغ با اولدوز باب صحبت را باز کرده است.

• بدآموزی بهرنگ، کودک را به موجودی گیج و سردرگم و ساده لوح بدل می کند، تا بدون کوچکترین تأمل و بی نیاز از شناخت واقعی به هر کس و ناکس اعتماد کند و رابطه یکسویه با او برقرار سازد، وابسته چشم و گوش بسته او گردد.


• این به معنی تخریب نطفه های خود مختاری در کودک است.


• بهرنگ که ظاهرا قصد آزادسازی کودک از اوتوریته پدر ـ مادر را دارد، اوتوریته بیگانه ای را به جای اوتوریته غریزی ـ طبیعی ـ اجتماعی بطور مکانیکی حذف شده می گذارد:

• اوتوریته کلاغ را امروز، اوتوریته آخوند شوریده 25 ساله ای به نام پویان و امثالهم را فردا.

تز چهارم
• اولدوز گفت:
• زن بابام بدش مي آيد.
• اگر نه، يكي به ات مي آوردم مي خوردي.
• ننه كلاغه گفت:
• پنهاني بيار.
• زن بابات بو نمي برد.

• اکنون تربیت کلاغانه کودکان شروع می شود.
• کودک باید بی اجازه پدر ـ مادر منفور و دشمنخو از کیسه خلیفه به بیگانه ببخشد.
• کلاغ هم به ازای ستد بی داد خود، چغلی او را نخواهد کرد.

• عجب داد و ستد عادلانه ای!


• آنچه بظاهر ساده جلوه می کند، تخریب مهمترین دیالک تیک هستی است، تخریب دیالک تیک بنیادی داد و ستد است.

• حتی جمادات حاضر نیستند، بدون ستدی، دادی به دیگری بدهند.
• تمام ماجرای مبارزه بر ضد بیداد در طول تاریخ، بر همین دیالک تیک ساده داد و ستد استوار شده است:
• بیداد معنائی جز ستد بی داد ندارد.
• بیداد مخفف «ستد بی داد» است!
تز پنجم
آب خوردن را بهانه مي كنم،‌ مي آيم لب حوض، بعدش صابون و ماهي مي دزدم و در مي روم.

• اکنون علاوه بر خوشقلبی کلاغانه، یکی دیگر از سجایای اخلاقی کلاغ ها درس آموزی می شود:
• دزدی!

• بهرنگ به توجیه دزدی می پردازد، به تئوریزه کردن لومپنیسم.
• بهرنگ کودک را حتی نسبت به اساسی ترین هنجارهای مدنی جامعه بیگانه می کند.

• دزدی یعنی غصب مخفیانه حاصل دسترنج دیگری بدون بستن قراردادی با او.

• بدون پرس و جو از صاحب کالا.
• دزدی یعنی ستد بی داد!
• دزدی یعنی بی رحمی و ستمگری در حق مولدین!

• دزدی بی رحمانه ترین فرم تصاحب حاصل کار دیگران است.
• دزدی ضد انسانی ترین و ضد اجتماعی ترین عمل انسانی است.
• دزدی انگلوارگی مطلق است.

• مارکس در رد یاوه های پیامبران فئودالیسم و آنارشیسم، که سرمایه داران را دزد قلمداد می کردند، به استدلال شورانگیزی دست می زند و با منطق ریاضی خارائین خود اثبات می کند که تصاحب اضافه ارزش ربطی به دزدی ندارد:

• سرمایه دار چیزی را از کارگر نمی دزدد!

• سرمایه دار از کارگر کالائی به نام نیروی کار را بر اساس قرارداد دو جانبه می خرد.

• بختیاری سرمایه دار در این است که کالای نیروی کار، کالائی است که بیش از بهای خود ارزش می زاید.
• سرمایه دار این ارزش اضافه را تصاحب می کند.
• دزدی چیزی است و استثمار چیزی دیگر!
• عوامفریبی ممنوع!
• این منطق حکیم هیولای پرولتاریا ست!

• توجیه دزدی، فقر فلسفی بهرنگ را آشکار می سازد، به همان سان که فقر فلسفی پیامبران آنارشیسم را آشکار می ساخت.
• بهرنگ مثل آنارشیست های فلسفه فقیر میان استثمار و دزدی علامت تساوی می گذارد.
• مارکس، در مقابل چنین کسانی بوده که از ماهیت اضافه ارزش پرده برمی داشت:
• اینکه کالای نیروی کار ارزشی بیشتر از قیمت خود تولید می کند، نه به معنی دزدی سرمایه دار، نه به معنی ستمگری بر کارگر، بلکه به معنی بختیاری او ست که کالائی را خریده که بیشتر از قیمت خود ارزش تولید می کند.

• اشکال نه در قرارداد منعقده میان کارگر و سرمایه دار، بلکه در سیستم اجتماعی ئی است که نیروی کار انسانی را به کالا بدل کرده است.


• بهرنگ حتی از این حقیقت امر ساده بی خبر است.

• بهرنگ در این زمینه ـ البته ـ تنها نیست.

• کلاغ به اولدوز ـ حتی ـ فوت و فن استتار را می آموزد:

• «آب خوردن را بهانه مي كنم،‌ مي آيم لب حوض، بعدش صابون و ماهي مي دزدم و در مي روم.»

• بهرنگ برای چه به کودک فوت و فن استتار را می آموزد؟


• جواب این سؤال دشوار نیست.

• او از همین آغاز قصد تربیت «چریک کذائی» از کودک دارد، کاریکاتوری از چریک های ویتنام و چین و آمریکای لاتین.

• آنچه بهرنگ نمی داند و به عنوان نویسنده کودکان حتما باید بداند، این حقیقت امر است که کودکان ماهی ها را کمتر از کلاغ ها دوست نمی دارند.

• اولدوز قاعدتا نباید میان صابوندزدی و ماهیدزدی علامت تساوی بگذارد.


• اخیرا ژیگولتری هم لومپن پرولتاریا را متحد طبقه کارگر قلمداد کرده است!


تز ششم
• اولدوز گفت:
• ننه كلاغه، دزدي چرا؟
• گناه دارد.

• این واکنش اجتماعی طبیعی یک کودک است.
• دزدی گناه است.
• مال دزدی حرام است.
• قوانین و هنجارهای مدنی، تصاحب حاصل کار دیگران را بدرستی منع می کند و این در مورد همه فرماسیون های اجتماعی معتبر است.

تز هفتم
• ننه كلاغه گفت:
• بچه نشو جانم.
• گناه چيست؟
• اين، گناه است كه دزدي نكنم، خودم و بچه هام از گرسنگي بميرند.

• این فلسفه اجتماعی آنارشیسم است که بهرنگ از قول کلاغی به کودکان می آموزد.

• آلترناتیو دزدی در فلسفه اجتماعی بهرنگ مردن از گرسنگی است.


• این با هیچ منطقی سازگار نیست.

• این حتی منطق کلاغان نیست که بهرنگ به حساب شان می گذارد.

• آلترناتیو از گرسنگی مردن را موجودات زنده در روند تکامل میلیون ها ساله خویش در قالب دیالک تیک استراتژی و تاکتیک خاص خویش ریخته و بطرز ستایش انگیزی تکمیل کرده اند، دیالک تیکی که بچه بورژوائی در جزوه ای تخریب خواهد کرد.

• آلترناتیو از گرسنگی مردن عبارت است از جستن مواد غذائی برای جانوران و کار مادی و معنوی برای انسان اجتماعی.

• جانوران نیز مایحتاج خود به شیوه خاص خود تولید می کنند.
• شکار چیزی جز تولید مایحتاج مادی نیست.

• حتی گیاهان برای توسعه و تکثیر خویش دیالک تیک های استراتژیکی و تاکتیکی بغرنجی پدید آورده اند و وارد روابط دو جانبه با جانوران و گیاهان دیگر کرده اند.


• دزدی گناه است، به همان سان که فرم های دیگر انگلوارگی گناه است.


• این نکته بلافاصله بعد از انتشار قصه «اولدوز و کلاغ ها» بطرز بی رنگی مورد انتقاد قرار گرفت.

• خدا را شکر.

• ولی آثار مخرب بهرنگ ـ متأسفانه ـ از سوی روشنفکریت به اصطلاح «مترقی» جامعه نه تنها مورد انتقاد قاطعانه قرار نگرفت، بلکه چه بسا مورد تأیید قرار گرفت.

• این مسئله باید موجب سرافکندگی و شرمندگی هر روشنفکر مسئولی باشد.

آثار بهرنگ ضربات مخربی بر نسل جوان جامعه ایران وارد آورده و وارد خواهد آورد.
ادامه دارد

انتقادی از دوست مان
آقای مجید اصلی زاده:

سلام عرض می‌کنم حالتون خوب؟
من تو تهران زیاد رفت آمد می‌کردم با همسنهای خودم
ما انسان تخریب شده تو خودمون و بقیه هم ندیدیم، هم انموقها که دقّت میکردیم هم انموقها که بقیه دقّت میکردند و اگه میدیدن بهمون می‌گفتم
حالا این تزا به چه حسابی‌ داده میشوند و این نتیجه گیری درخشان از کجا گرفته شده معلوم نیست.
مارکس و لنین وقتی یه چیزی میگفتن یعنی‌ فیلسوفانه عمل میکردند بر اساس تجربه و مشاهدها و سنجیدن و پتانسیل پیدا کردن بود.
نه همینطوری.
داستان بچه‌ها برای سرگرم کردن و شناخت دنیا هست و باید یه مقدار لطافت کودکانه داشته باشه و یه مقدار خیالی.
صمد بهرنگی تونسته مثل یه بچه به کلاغ نگاه کنه و باهاش حرف بزنه معمولاً داستان نویسان و مخصوصاً اینهایی که داستان کودکان را می‌نویسند قوهٔ تخیل بالایی‌ دارن.
و در ضمن صحبت از زن بابای اولدوز بود نه مادرش که شما گفتید می‌خواد بگه مادر بدی بوده و بنا بر این زد زن هست. شخصیت اصلی‌ زن هست.
داستان دوستی یه دختر بچه با ننه کلاغ هست چی‌ میگی‌ آقا؟
شما حتی یه مورد نمیتونی پیدا کنی‌ که بگی‌ فلانی اثر صمد روش تاثیر گذشت و خراب شد یا یه کسی را نشون بدی که بگی‌ اون ۱۰ دقیقه تو عمرش کار خراب کرد از تاثیر کتابهای صمد بود.

۲ نظر:

  1. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف
  2. شما می توانید نکات مورد بحث را نقد کنید.
    ما از تصحیح نظرات مان شاد می شویم.

    پاسخحذف