۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

خُرما به تلخیِ کار و جوهرِ رنجِ تو شهادت می دهد!

فریدون رحیمی با نام ادبی فریدون فریاد (1328 ـ 1390)
مترجم و شاعر ایرانی
او بسیاری از کتاب‌های کلاسیک فارسی را به یونانی و بسیاری از کتب یونانی را به فارسی برگردانده ‌است.
فریدون فریاد دانش‌آموختهٔ ادبیات تطبیقی، متولد سال‌ 1328 در‌ خرمشهر بود.
او سپس برای ادامهٔ تحصیلات عازم یونان شد
کتاب «آسمان بی‌گذرنامه» فریدون فریاد در سال ۱۹۹۱ در یونان منتشر شد.
در سال ۱۹۹۵ موفق به دریافت جایزهٔ انجمن اروپایی شد.
کتاب «خواب‌ هایم پر از کبوتر و بادبادک است» نوشتهٔ فریاد از سال ۱۹۹۸ جزو آثاری است که در مدارس یونان تدریس می‌شود.
کتاب «آسمان بی‌گذرنامه» در سال ۲۰۰۶ به زبان فرانسه توسط مترجم فرانسوی آثار یانیس ریتسوس، « ژاک کاریه» ترجمه شده است.
فریاد قریب به ۳ سال وقت خود را بر سر ترجمه و انتشار آنتولوژی شعر یونان گذاشته‌است.
او تاکنون آثار بسیاری از شاعران کلاسیک فارسی‌زبان از جمله عطار، فردوسی و خواجوی کرمانی را به زبان یونانی ترجمه کرده‌است
فریاد، تاکنون بارها در دانشگاه‌های یونان به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول بوده‌است.
او در نشریات یونانی مقالات متعددی درباره ایرانی‌ها و یونانی‌ها نوشته ‌است و از زندگی او یک فیلم برای تلویزیون یونان ساخته شده که بارها در این کشور پخش شده‌است.
فریدون فریاد یک بار برندهٔ مدال تقدیر از سازمان یونسکو شعبهٔ یونان شده‌است.
آثار:
آسمان بی گذرنامه
ترجمه از یونانی به فارسی:
نَفَس و داستان‌های دیگر از آنتونیس ساماراکیس
زمان سنگی شعرهای یانیس ریتسوس
ترجمه از فارسی به یونانی:
اشعار فردوسی
اشعار عطار نیشابوری
اشعار خواجوی کرمانی
نقل از ویکی پیدیا

فریدون رحیمی (فریاد)
چرداغ
(کارخانه ی تنظیف و بسته بندیِ خُرما در خُرمشهر و یا مُحمره)
خرمشهر (بهار 1358)
از مقاله ای از ناصر زراعتی

سرچشمه:
اخبار روز
http://www.akhbar-rooz.com

به زنان کارگر عرب
• در «چرداغ»
• دست ها
• در کار اند.

• هشت زن
• پشتِ یک میز
• سرنوشتِ تلخِ خویش را
• در شهدِ شاهدِ خُرما
• می بافند

• چون مقنعه ای سیاه
• سرنوشتِ روز و سال و ماهِ آنها
• صورتِ زندگی شان را می پوشانَد.

• خورشیدِ خُرمائی
• در پنجاهِ درجه گرما
• گیسویِ زرّین دارد

• گیسویِ زرّینِ خورشید
• ـ اما ـ
• طرحِ چهره ی زنان را
• سیاه می کند.

• های، خورشیدِ با نقاب!
• سیاهِ من!

• سیاه

• ـ تصویرِ روز ماه! ـ

• ای کنیزکِ گرفتار،
• در آفتابِ داغ
• در «چرداغ»!

• با دست ها و دهانت
• یک به یک
هسته هایِ غمگینِ خُرما را
• از گوشتِ شیرین شان
• برگیر!

• زن هایِ گیسوطلایِ نیویورکی
• خُرمایِ روزانه شان
• از «چرداغ» هایِ مُحمره
• تأمین می شود

• و مردانِ حریصِ بنادرِ غربی
• عطرِ دهانِ تو را
• در بسته هایِ خُرما
• می جویَند

• و مُحمره
• ـ شهرِ سُرخ ـ
• هنوز سُرخ است

• سُرخ
• سُرخ از خونِ تلخِ تو
• و خونِ تلخِ تو
• در رگِ نخل ها جاری است.

خُرما به تلخیِ کار و جوهرِ رنجِ تو شهادت می دهد!
• رهیِ خُرمایِ تلخ،
• زنِ سیاه!
• با عرقِ جَبینَ ات
• نخلستان ها را
• آبیاری کن

• تا خُرما شیرین شود
• تا زمینِ سوخته
• از شیرینیِ خونِ تلخشیرینِ تو
• شیرین شود.

• (خُرما
• به تلخیِ کار و جوهرِ رنجِ تو
• شهادت می دهد.)

• های، کنیزکِ من!
• کنیزکِ گرفتار
• از کارِ بسیار
• در سرزمینِ بیمار
• در روزهایِ استثمار

• بباف سرنوشتِ سیاهت را
• گاوصندوق ها منتظرند
• بانک ها و زنانِ نیویورکی منتظرند
• منتظرِ خونِ گرمِ تو.

• بباف!
• بباف شالِ سیاهِ روزهایِ بی پایانت را
• در پایانِ امروز، دیروز، پریروز، فردا.

• دلالانِ کارگاه ها
• بیست تومان
• به تو خواهند داد
• پس از آن
• به سرایف خواهی رفت

• سرایف (محله ای آلونک نشین در خُرمشهر)


• و در کَپَری از آتش و آفتاب و خاک و برگ
• همه ی زندگی ات را
• دود خواهی کرد

• و در پناهِ دودها
• خواهی زیست
• و فردا، باز اگر رَمَقی در تن داشتی
• با پای و جانِ زخمی ات
• بازخواهی گشت.

*****
• در «چرداغ»
• دست ها
• ـ هنوز ـ
• در کار اند.

پایان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر