۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

ایدئولوژی (2) (بخش پایانی)

ایدئولوژی
پروفسور گونتر هیدن
برگردان شین میم شین

مسئله ایدئولوژی در فلسفه بورژوائی

• فلسفه بورژوائی به مسئله ایدئولوژی توجه جدی مبذول می دارد.

• طرح ها و توصیه های بورژوائی در این زمینه حاوی وجوه مشترک زیرند:

1

• حفر دره عمیقی میان ایدئولوژی و علم

2

• بی اعتبار کردن ایدئولوژی سوسیالیستی

3

• چسباندن بر چسب «شعور وارونه» و «شعور مصلحتی ـ سیاسی» و غیره بر ایدئولوژی سوسیالیستی

1
مسئله ایدئولوژی در پوزیتیویسم
(گایگر، پوپر، توپیچ)

کارل پوپر (1902 ـ 1994)
فیلسوف اطریشی ـ انگلیسی
در پیوند با محفل وین (اشلیک، کارناپ و نویرات)
زمینه کار:
تئوری شناخت
علمتئوری
فلسفه اجتماعی
فلسفه تاریخ
فلسفه سیاسی
راسیونالیسم انتقادی

• در پوزیتیویسم (گایگر، پوپر، توپیچ) احکام، هنجارها، ارزیابی ها، انگیزه ها، جانبداری ها و غیره مربوط به جهان بینی تحت مفهوم «ایدئولوژی» مورد جمع بندی قرار می گیرند و بمثابه عناصر سوبژکتیف محض و غیر قابل اثبات بکمک روش نظری، در مقابل شناخت علمی قرار داده می شوند.

• مراجعه کنید به سیری در منویات کارل پوپر در دایرة المعارف روشنگری


2
مسئله ایدئولوژی در «جامعه شناسی دانش»
(منهایم، پلسنر)

کارل مانهایم (1893 ـ 1947)
جامعه شناس و فیلسوف مجارستانی الاصل
استاد دانشگاه در آلمان و انگلستان
از سردمداران جامعه شناسی دانش

• در «جامعه شناسی دانش» (منهایم، پلسنر) اگرچه پیوند تفکر با وجود برسمیت شناخته می شود، ولی از آن نتیجه گرفته می شود که هر «وجود مرتبط با پایگاه» واقعیت اجتماعی را بطرز مخدوشی منعکس می کند و تنها «روشنفکران آزاد از قید و بند» می توانند با «در نظر گرفتن کلیه جنبه ها» خود را از قید و بند آن آزاد سازند.

3
مسئله ایدئولوژی در آثار
(هورکهایمر، آدرنو، مارکوزه)

تئودور آدورنو (1903 ـ 1969) و هورکهایمر
فیلسوف، جامعه شناس، تئوریسین موسیقی و آهنگساز
از سردمداران مکتب فرانکفورت
از آثار اصلی او:
دیالک تیک روشنگری
دیالک تیک منفی
تئوری استه تیکی

• فلاسفه بورژوائی دیگر (هورکهایمر، آدرنو، مارکوزه) می کوشند تا ایدئولوژی را بمثابه گشتاور کلیت اجتماعی معینی تحلیل کنند و آن را بر بنیان شرایط پیدایش مشخصش درک کنند.
• ولی چون آنها دیالک تیک مبارزه طبقاتی را تجزیه و تحلیل نمی کنند، «انتقاد از ایدئولوژی» آنها (علیرغم داشتن نظرات درستی راجع به فونکسیون و فرم های معینی از ایدئولوژی بورژوائی) سطحی می ماند.

*****

• در فلسفه مارکسیستی ـ لنینیستی خصلت جانبداری آشکار ایدئولوژی سوسیالیستی مورد تأکید قرار می گیرد، زیرا آن ـ بمثابه ایدئولوژی مترقی ترین طبقه اجتماعی ـ راهنمای عمل است:
• ایدئولوژی سوسیالیستی ایدئولوژی طبقه ای است که منافع بنیادی اش با منافع همه زحمتکشان انطباق دارد.

• مارکسیسم ـ لنینیسم ایدئولوژی طبقه کارگر، یعنی ایدئولوژی طبقاتی است.
• چون رهائی طبقه کارگر مترادف با رهائی بشریت است، پس مارکسیسم ـ لنینیسم ـ همزمان ـ به ایدئولوژی عام بشری بدل می شود.

• ایدئولوژی سوسیالیستی در روند ساختمان سوسیالیسم و کمونیسم اهمیت کیفی جدیدی کسب می کند.


• از آنجا که قوانین عینی سوسیالیسم و کمونیسم تنها ببرکت عمل آگاهانه انسان ها تحقق می یابند، تربیت سوسیالیستی انسان ها و تبلیغ وسیع مارکسیسم ـ لنینیسم شرط اصلی و در عین حال ثمره پی ریزی مناسبات اجتماعی سوسیالیستی و کمونیستی است.


• بدین طریق است که ایدئولوژی سوسیالیستی ضرورتا خصلت توده ای کسب می کند و به معنی حقیقی کلمه، به ایدئولوژی توده های مردم مبدل می شود.


• ایدئولوژی سوسیالیستی در روند ساختمان سوسیالیسم و کمونسم بطور مداوم توسعه و غنا می یابد.


• در مبارزه بر ضد ایدئولوژی رویزیونیستی و امپریالیستی و با غلبه بر همه بقایای سرمایه داری در دوران ساختمان سوسیالیسم، فاکتور ایدئولوژی اهمیت عظیمی کسب می کند.


• مراجعه کنید به شعور اجتماعی، شعور طبقاتی، آموزش ایدئولوژی


پایان

۵ نظر:

  1. رضا۱۳٫ خرداد ۱۳۹۰


    اشتباه رفیق…اشتباه

    ایدئولوژی آلمانی مارکس و انگلس را بخوانید

    متوجه خواهید شد که سوسیالیزم علمی هیچ ایدئولوژی خاصی در پس خود ندارد. مارکس عمر دو چیز را تمام کرد. ۱٫ایدئولوژی ۲٫فلسفه

    یعنی پس از تزهای علمی مارکس ، بشر با واقعیت امور آنطور که هستند برخورد می کند و نه آنگونه که از عینک و دریچه ی ایدئولوژی و آگاهی کاذب و جهان وارانه ، دیده می شود.

    مارکس ثابت می کند که علوم انسانی و جامعه ی بشری نیز مانند علوم طبیعی ، یکسری قانون مندی ها (که البته پیچیده ترند) را داراست و همینطور این علوم و این دانش مربوط به انسان به هم پیوسته هستند. یعنی بر خلاف علوم اجتماعی بورژوایی که حوزه های دانش اقتصادی و اجتماعی و روانشناختی و … را از یکدیگر جدا می کند، نزد مارکس این حوزه ها کاملا پیوستگی دارند.

    در جامعه ی بی طبقه ی سوسیالیستی، نیازی به ایجاد ایدئولوژی و هژمونی برای توجیح چیزی وجود ندارد تا بر طبقه ای حاکم شود
    پاسخ دادن






    شین میم شین۱۴٫ خرداد ۱۳۹۰


    با سلام و تشکر
    «ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظرات اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، حقوقی، تربیتی، هنری، اخلاقی، فلسفی و غیره) که بیانگر منافع طبقاتی معینی اند و شامل هنجارهای رفتاری، موضعگیری ها و ارزش گذاری های مطابق با آنها می شوند. »
    این اولین جمله این مقاله است و ضمنا تعریف ایدئولوژی است.
    جملات بعدی را لطف کنید و خودتان بخوانید تا منظور نویسنده مطلب از صراحت بیشتری بگذرد.
    ایدئولوژی طبقات اجتماعی بسته به جایگاه آنها می تواند انعکاس نسبتا درست واقعیت عینی باشد و یا انعکاس وارونه باشد.
    نویسنده این مطلب ایدئولوژی را «آگاهی کاذب» تلقی نمی کند.
    همین بورژوازی در آغاز، ایدئولوژی اش انعکاس نسبتا درست واقعیت بوده است، باید هم می بود.
    چون هنوز سودای نگه داشتن چرخ تاریخ را بر سر نداشت، بلکه طرفدار پیشرفت اجتماعی بود و انعکاس درست واقعیت عینی با منافع طبقاتی اش در تضاد قرار نداشت.
    همه طبقات اجتماعی آغازین چنین بوده اند، فقط طبقات اجتماعی واپسین اند که ایدئولوژی شان به انعکاس وارونه واقعیت عینی بدل می شود.
    ایدئولوژی طبقه کارگر (مارکسیسم ـ لنینیسم) علم و ایدئولوژی همزمان است، بی آنکه انعکاس وارونه واقعیت عینی و به قول شما «آگاهی کاذب» باشد.
    این طبقه اجتماعی به وارونه منعکس کردن واقعیت عینی نیاز ندارد، چون تنها و تنها از طریق کشف و افشای حقیقت قضایا می تواند به آماج های خود برسد، چون منافع خاص آن با منافع عام بشریت انطباق دارد.
    باقی نظرات تان نیز نادرست اند و باید طی مقالات دیگری توضیح داده شوند و چه بسا در مجله هفته توضیح داده شده اند.
    خیلی ممنون

    پاسخحذف
  2. رضا۱۴٫ خرداد ۱۳۹۰

    گمان می کنم که منظور بنده را متوجه شدید یا من نتوانستم توضیح درستی بدهم.

    شما خود خوشبختانه معتقدید که ایدئولوژی (بازتابی) از مناسبات واقعا عینی و مادی هستند. خب وقتی انسان در پراتیک خود و آن پروسه ی تاریخی زندگی اش با خود مناسبات رابطه ی مستقیم دارد، چرا نیاز به یک بازتاب یا انعکاس! داشته باشد که این انعکاس بخواهد وارانه و یا کاذب و یا واقعی باشد؟

    فیلسوفان و ایدئولوگ ها تا پیش از عصر روشنگری و ماتریالیست های فرانسوی و مخصوصا مارکس و انگلس، بجای بررسی دندان های اسب به تئوری پردازی در مورد تعداد دندان های اسب همت می گماشتند و آنگونه که مارکس در تز ۱۱ فوئر باخ گفت:”جهان ها تفسیر می کردند”.

    اندیشه ی علمی مارکس این بحث را مطرح می کند که مانند علوم طبیعی، علوم اجتماعی نیز نیاز به این دارند که ما بدون دستگاههای عظیم فلسفی شبیه به هگل و یا بدون مدل های پیش فرض گرفته شده ی قبلی، مستقیما به بررسی جوامع و قانونمندی های تکامل و تطور جوامع همت گماریم. اتفاقا وجه افتراق سوسیالیزم علمی با سوسیالیزم ایدئولوژیک و مارکسیزم ارتدکس نیز همین است و یکی از مصادیق کوچک اش، تعمیم روش های تولید غربی و تحلیل اشتباه جوامع شرقی بر اساس دوره های پیش فرض گرفته شده ی فئودالیزم و برده داری، توسط مارکسیزم ارتدوکس و سوسیالیزم ایدئولوژیک بود

    میفرمایید :”بورژوازی نیز در ابتدا ایدئولوژی مترقی داشته و طرفدار پیشرفت بوده و نظراتش ایدئولوژیکش بازتاب درستی بوده”. بر اساس منطق و اسلوب دیالکتیک که اولا این مسئله نسبی و وابسته به تاریخ و طبقه و آگاهی طبقاتی خاصی است. ثانیا چه کسی چنین حرفی را زده است؟ یعنی تزهای اقتصاد دانان بورژوازی در دوران های ابتدائی آن مبنی بر عادلانه بودن مالکیت خصوصی درست بوده؟ یا مثلا به قول هگل و مونتسکیو : دولت و دموکراسی اموری فرا طبقاتی هستند، لذا این اصل ابدی است که دولت و دموکراسی (آنچنان که آنها می گفتند) خوب است؟!!…

    در ضمن به آنطور که من آموزه های مارکس و انگلس و را خواندم، مانند خیلی از بزرگان مارکسیزم به من اینطور فهم شد که بر خلاف نظر شما ، مارکسیزم (علم) است و نه(ایدئولوژی)…
    نیازی هم به تویجیهات و دستگاه سیستماتیک اخلاقی-عرفانی-فلسفی ندارد

    با تشکر- بی صبرانه منتظر مطلب تان در این حوزه از مباحث هستم

    پاسخحذف
  3. پاسخ دادن
    شین میم شین۱۴٫ خرداد ۱۳۹۰
    • با سلام مجدد
    • من سعی می کنم، چند حکم از نوشته شما را مورد تأمل قرار دهم:
    • حکم اول شما
    • «شما خود خوشبختانه معتقدید که ایدئولوژی (بازتابی) از مناسبات واقعا عینی و مادی هستند.»
    • من چنین تعریفی از ایدئولوژی نداده ام.
    • تعریف مورد نظرم چنین بوده است:
    • «ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظرات اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، حقوقی، تربیتی، هنری، اخلاقی، فلسفی و غیره) که بیانگر منافع طبقاتی معینی اند و شامل هنجارهای رفتاری، موضعگیری ها و ارزش گذاری های مطابق با آنها می شوند. »
    • حکم دوم شما
    • «خب وقتی انسان در پراتیک خود و آن پروسه ی تاریخی زندگی اش با خود مناسبات رابطه ی مستقیم دارد، چرا نیاز به یک بازتاب یا انعکاس! داشته باشد که این انعکاس بخواهد وارانه و یا کاذب و یا واقعی باشد؟»
    • تئوری انعکاس یکی از مهمترین تئوری های تئوری شناخت مارکسیستی است.
    • انعکاس در دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت صورت می گیرد:
    • مثال: کودکی (سوبژکت) تبری را بر تنه درختی (اوبژکت) می کوبد: دیالک تیک اوبژکت ـ سوبژکت برقرار می شود. کودک با کوبش تبر (کار) در آن واحد اوبژکت را در ضمیر خود منعکس می کند: سیگنال های حسی رسیده به کارگاه مغز مورد حلاجی قرار می گیرند: او به نرمی و سفتی و سختی تنه درخت، به چند و چون تبر، به درستی کوبش تبر، به صحت و سقم تصورات پیشین خویش از تبر و تنه و خویشتن خویش و لیاقت های خویش پی می برد.
    • بدین طریق، تنه درخت در ضمیر سوبژکت (کودک) منعکس می شود.
    • بدون انعکاس شناخت وجود پیدا نمی کند.
    • انسان با مناسبات تولیدی رابطه ای مستقیم ندارد.
    • مناسبات تولیدی یک مقوله مجرد است. مناسبات تولیدی نتیجه یک انتزاع فلسفی است. بدون تئوری مارکس نمی توان به دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی پی برد.
    • پراتیک نه به تنهائی وجود دارد و نه به این سادگی ها حقایق ماهوی پنهان در ظلمات هستی را افشا می کند.
    • فقط در دیالک تیک تئوری و پراتیک است که می توان واقعیت عینی را بدرستی نسبی در ضمیر خود منعکس کرد، شناخت و تغییرش داد.
    • تصوری که شما از مارکسیسم ارائه می دهید، به امپیریسم شباهت دارد، به تجربه گرائی فرانسیس بیکن و امثالهم.
    • حتی در علوم تجربی مثلا شیمی نمی توان بدون تئوری مربوطه چیزی را تجزیه و تحلیل و یا تولید کرد.
    • حقیقت چیزها در اعماق آنها نهان است. باید از نمود (ظاهر) آنها به راه افتاد، از پله های مفاهیم پائین رفت و در ظلمات بند از پای حقایق غل و زنجیر در پا برداشت و بیرون شان آورد.
    • با مشاهده صرف پدیده ها نمی توان به چند و چون آنها پی برد.
    • از خطه نمود باید به عالم بود (ماهیت) رفت و این بدون چراغ تئوری مربوطه ممکن نیست.
    • علاوه بر این، حقایق اجتماعی با حقایق شیمیائی فرق دارند.
    • اینکه یک مولکول هیدروژن با نیم مولکول اکسیژن یک مولکول آب می سازد و یا نه، منافع کسی را تهدید نمی کند.
    • ولی اینکه راه نجات از نکبت مادی و معنوی در انقلاب است و یا در رفرم، میلیون ها انسان را می توان از ذلت مادی و معنوی نجات دهد و یا خانه خراب سازد.
    • همه نمی خواهند انقلاب را راه نجات بدانند و تا دل تان بخواهد به تخریب شعور، به انعکاس وارونه واقعیت عینی کمک می کنند. میلیون صفحه کتاب و هزاران فیلم و غیره می سازند تا مردم به رفرم ـ برای مثال ـ دل خوش کنند.
    • مسائل اجتماعی (واقعیت عینی اجتماعی) در ذهن طبقات مختلف به یکسان منعکس نمی شود، بلکه از فیلترهای طبقاتی می گذرد و چه بسا وارونه می شود.
    • در بخش نظردهی نباید روده درازی کرد.
    • ما هم شادیم که شما مطالبی را که ما از این و آن ترجمه می کنیم، قابل خواندن می یابید.
    • همه مقولات و مفاهیم و تئوری های مارکسیستی دیر یا زود منتشر خواهند شد.
    • برای تان بهترین آرزوها را داریم.

    پاسخحذف
  4. با سلام و سپاس
    چالش فکری در هر حال می تواند مفید باشد و هر دو طرف بحث را به تفکر وادارد.
    من احکام شما را یک به یک مورد تأمل قرار می دهم:
    حکم اول شما: اول اینکه خود انعکاس امری مادی و ملموس است.
    انعکاس روندی مادی ـ روحی است که از گردنه دیالک تیک سوبژکت ـ وبژکت می گذرد. جنبه مادی و روحی دارد. دیالک تیکی از مادی و معنوی است.
    مثال: مفهوم «درخت» هیچ کجا جز در ذهن انسان وجود ندارد. انسان سرو و صنوبر و سپیدار و غیره را می بیند، جوانب فرعی و خاص آنها را کنار می نهد و جنبه مشترک آنها را انتزاع می کند و مفهوم مجرد درخت را می سازد که با شنیدنش ما به یاد میلیون ها درخت می افتیم. درخت انتزاعی بطور ملموس و مادی وجود ندارد. اگر از عالم روح به عالم ماده برگردیم و درخت انتزاعی را تعمیم دهیم و به درخت منفرد سیب برسیم، با درخت مادی و ملموس مواجه می شویم.
    حکم دوم شما: شناخت و آگاهی انسان نسبت به همین انعکاس نیز باز امری مادی است و وصل کردن این حقیقت تئوری ماتریالیستی به آمپیریسم یا آمپریوکریتیسیسم نادرست است.
    تئوری انعکاس اصلا مادی نیست. کاملا روحی است، شعورین است. انعکاس روند مادی انعکاس در ضمیر انسان است. انسان دیالک تیک سوبژکت ـ اوبژکت را تجربه می کند، تجربه اش را در کارگاه مغز بطور فکری و منطقی حلاجی می کند و بالاخره به تئوری انعکاس می رسد.
    حکم سوم شما: اینکه این انعکاس با آن انعکاسی که بنده در مقولات اجتماعی گفتم فرق زیادی دارد.
    منظورتان را از این حکم نفهمیدم. مقوله ها و مفاهیم خود انعکاس واقعیات امورند. مفهوم درخت انعکاس درختان مختلف مادی است که مورد انتزاع فکری قرار گرفته است. برای مثال.
    حکم چهارم شما: ”مارکس ثابت می کند که علوم انسانی و جامعه ی بشری نیز مانند علوم طبیعی ، یکسری قانون مندی ها (که البته پیچیده ترند) را داراست”.
    حق با شما ست.

    پاسخحذف
  5. حکم پنجم شما: ماتریالیسم غیر دیالکتیک، از فرانسه قرن هجدهم گرفته تا انگلیس قرن هفدهم و یا حتی اندیشه ی فوئرباخ (با وجود تفاوت هایشان با ماتریالیسم دیالکتیک) بر نظریه ی مارکس تاثیرات قابل ملاحظه ای داشتند و صرف اینکه این بخش از نظرات ماتریالیستی در آثار فرانسیس بیکن نیز هست، دلیل بر رد آن نمی شود.
    من گفتم که مارکسیسم را شما با امپیریسم عوضی می گیرید، نگفتم که مارکس از دستاوردهای به میراث مانده بهره نگرفته است. امپیریسم برای شناخت چیزها و پدیده ها کافی نیست. با تجربه صرف نمی توان به ماهیت چیزها پی برد. شناخت تئوریک منطقی لزوم بی چون و چرا دارد. من از ضرورت تمکین به دیالک تیک پراتیک و تئوری سخن گفتم.
    حکم ششم شما : مناسبات و روابط برآمده از روش تولید چه چیزهایی هستند؟ دولت - قوانین-هنجارها- مذهب - اخلاق و …
    تعریف شما از مناسبات تولیدی درست نیست. مناسبات تولیدی از مناسبات مالکیت، نحوه توزیع نعمات مادی تولید شده، مناسبات میان طبقات و غیره تشکیل می یابد و زیربنای جامعه را تشکیل می دهد. بر روی این زیربنا روبنای ایدئولوژیکی (قوانین-هنجارها- مذهب - اخلاق و … و دولت و حقوق و غیره) سر برمی کشد. میان زیربنا و روبنا هم رابطه دیالک تیکی (همزیستی و ستیز، وحدت و تضاد) برقرار است.

    حکم هفتم شما: جدا از این بحث که آیا در جامعه ی کمونیستی جایی برای این مسائل نزد مارکس تعریف شده است یا نه (یعنی مارکس در جامعه کمونیستی اخلاق و دولت و مذهب را که بقول خودش یادگاران دوران های پیشین هستند را به رسمیت می شناخته است یا خیر؟) ،
    باید به این سوال پاسخ داد که آیا این نهادها آیا انتزاعی و مجرد هستند و یا واقعیت های عینی و مادی هستند؟
    این حکم شما مغشوش است. یا باید آیات و احادیث و روایات را منطبق با نص صریح آنها نقل کنیم و یا مورد صرفنظر قرار دهیم.
    در جامعه کمونیستی نیز بر طبق زیربنای آن، روبنای ایدئولوژیکی (اخلاق و حقوق و هنر و غیره) خاصی وجود خواهد داشت. هیچ زیربنائی بدون روبنا و یا برعکس نخواهد بود.
    حکم هشتم شما: متاسفانه گاهی ما فکر می کنیم که چون روش تولید زیربناست و آن هم مادی است، لذا مناسبات برآمده از آن باید انتزاعی و غیر مادی و مجرد و ذهنی باشد. در صورتی که لزوما اینطور نیست.
    این حکم اگر نظر مشا باشد، درست نیست.
    اولا روش تولید زیربنا نیست. روش تولید از دو دیالک تیک زیر تشکیل می یابد:
    دیالک تیک نیروهای مولده ـ مناسبات تولیدی و
    دیالک تیک زیربنا (مناسبات تولیدی) و روبنای ایدئولوژیکی.
    ثانیا روش تولید مادی ـ روحی است. مولد آنچه را که می خواهد تولید کند از کله خود می گذراند، مدل گاوآهن را در کله خود می سازد، بعد به آهن فرم منطبق با آن را می دهد: گاوآهن دیالک تیک ماده و روح است، دیالک تیک آهن و ایده است.
    ثالثا مفهوم و یا مقوله «مناسبات تولیدی» انتزاعی است و انعکاس مناسبات تولیدی واقعی میان طبقات اجتماعی است.
    حکم نهم شما: مناسبات تولید، فارغ از تئوری های روشنفکران بورژوازی و یا تئوری های مارکس، ما به ازای بیرونی و عینی دارند.
    بیشک چنین است.
    این سوالات را در ارتباط با این نظر خود مطرح کنید:
    سؤال اول شما: ”بدون تئوری مارکس نمی توان به دیالکتیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی پی برد”
    کاشف درک ماتریالیستی تاریخ (و ضمنا، دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی) مارکس و انگلس بوده اند. منظور من در بافت بحث قبلی این بود که با مشاهده و تجربه صرف نمی توان به ماهیت چیزها پی برد. و گرنه همه کارگران می بایستی مارکسیست باشند.
    سؤال دوم شما: تئوری مارکس چگونه بوجود آمده است؟ آیا مانند وحی نازل شده؟ آیا ما به ازای عینی و بیرونی این روابط و شهود عینی مبارزه ی طبقاتی انسان های با دقت را به درک این دیالکتیک رهنمون نمی کنند؟ آیا برخی اقتصاد سیاسی دانان و حتی شارل فوریه، پیش از مارکس به شکلی نازل تر و ساده تر از این دیالکتیک صحبت نکردند؟»
    حق با شما ست. مارکسیسم مثل هر علم دیگر نتیجه توسعه خلاق تئوری ها و تجارب به میراث مانده است. نو همیشه نتیجه نفی دیالک تیکی کهنه است. منظور از نفی دیالک تیکی حفظ و توسعه جنبه های مثبت کهنه و دور ریختن جنبه های منفی و میرنده کهنه است.
    مسئله چهارم شما: دیالکتیک نیز خود امری مادی و شهودی است.
    دیالک تیک خود دیالک تیکی از اوبژکتیف ـ سوبژکتیف است. دیالک تیک اوبژکتیف هستی که مستقل از انسان وجود دارد، در ضمیر بشری منعکس می شود و در کارگاه ذهن غول آسای غول هائی از قبیل هگل به صورت دیالک تیک سوبژکتیف فرمولبندی می شود و در اختیار بقیه قرار داده می شود. شعر نیما جولانگاه شگرف دیالک تیک عینی هستی است. مراجعه کنید به جهان و جهان بینی کسرائی بخش 21 و 20.
    ممنون از توجهات و وقتی که می گذارید.

    پاسخحذف