۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

فرار بزدلانه از تاریخ (13)

مقایسه چرچیل، روزولت و استالین
دومه نیکو لوسوردو
برگردان شین میم شین
1999

4
مقایسه ای مختصر

• بیائید، ایدئولوژی دیکتاتوری را در شخص استالین مورد مطالعه قرار دهیم و با ایدئولوژی دو تن از رهبران ائتلاف ضد فاشیستی مقایسه کنیم و گذاشتن چندش انگیز استالین در کنار هیتلر را به عهدهً ضد کمونیست های حرفه ای بگذاریم.

• چند سال پیش یکی از روزنامه نگاران معتبر انگلیسی افشا کرد، که چرچیل، همانند بسیاری از مرتجعین قرن نوزدهم، بر آن بود که افراد بی خانمان، تبهکار و ولگرد را که امیدی بر متمدن شدن شان نیست، با توسل به زور عقیم کنند.

• همین طرز تفکر برای فرانکلین روزولت نیز بیگانه نیست.
• بعد از اینکه او در یالتا اعلام می کند، که به سبب جنایات نازی ها همچنان «حس انتقام جویی سیراب ناپذیری نسبت به آلمانی ها دارد»، مدت نسبتا درازی روی پروژهً افراطی ئی کار می کند:
• «ما باید با آلمانی ها برخوردی سخت داشته باشیم.
• منظورم نه فقط نازی ها، بلکه مجموعهً ملت آلمان است.
• یا باید این ملت را عقیم کنیم و یا باید با آنها به نحوی رفتار کنیم، که دیگر قادر نباشند، کسانی را تحویل دنیا بدهند، که مثل سابق عمل کنند.»

• علیرغم تلفات سنگین و درد و رنج و خسارات بیکران، که مردم کشور شوراها، از تجاوز فاشیست های هیتلری متحمل شده اند، در استالین
هیچگونه کینه و نفرت قابل مقایسه ای بر ضد نژاد آلمانی بچشم نمی خورد.

• او در اوت 1942 اعلام می کند:
• «در یک ردیف قرار دادن دار و دستهً هیتلر، با ملت و دولت آلمان احمقانه است.
• تجارب تاریخی نشان داده، که هیتلرها می آیند و می روند، ولی مردم و دولت ها می مانند.
• قدرت لایزال ارتش سرخ در آن است، که در آن هرگز نفرت نژادی بر ضد خلق های دیگر و از آن جمله بر ضد مردم آلمان رواج داده نمی شود و نمی تواند هم رواج داده شود.»


حضرات ضد کمونیست می توانند آن را به حساب تئوری و حرف مفت بگذارند، ولی یک چیز را نمی توانند انکار کنند و آن اینکه علیرغم توحش و هراس در این سال ها،
تئوری مارکسیسم در استالین برتری چشمگیر او را نسبت به سران اردوگاه بورژوائی، بطور انکار ناپذیری نشان می دهد.

5
دو فصل از تاریخ طبقات و خلق های تحت ستم

• کمونیست هائی که تحت تاًثیر ایدئولوژی حاکم، بناچار از استالین تصویر یک ابلیس در ذهن خود دارند، باید نگاهی به اسپارتاکوس بیندازند:
• تاریخ نگاران گزارش می دهند، که اسپارتاکوس برای گرفتن انتقام رفیقش کریسوس، 300 نفر از اسرای رومی را گردن زد و تعداد زیادی را شب قبل از حمله قتل عام کرد.

• رفتار بردگان شورشی، در سیسیل، که ده ها سال قبل به قیام برخاسته بودند، شقاوت آمیزتر بود.
• بنا بر نقل از دیودوروس سیکولوس،
آنها به خانهً اربابان می ریختند، زنان شان را مورد تجاوز قرار می دادند، حمام خون راه می انداختند و حتی به کودکان شیرخواره رحم نمی کردند.

• تردیدی نیست که کمونیست ها، از شنیدن این حقایق احساس خوشایندی ندارند و آرزو می کنند، که کاش یک همچو جنایتی صورت نگرفته بود.
• ولی اسپارتاکوس را با کراسوس در یک ردیف قرار نمی دهند، که بعد از پیروزی بر اسپارتاکوس و یارانش 4000 اسیر جنگی را در جادهً ویا اپیا میخکوب دارها کرد.

کراسوس ـ ثروتمندترین ارباب روم ـ بر آن بود که نظام برده داری را ابدی سازد و حاضر نبود، برای این «ابزارهای سخنگو»، ارزش و اعتباری قائل شود و از قضای روزگار، یکی از این «ابزارهای سخنگو»
جرائت کرده بود، بیانگر اعتراض همزنجیران و همکاران خود باشد، آنها را سازمان دهد و برای مدت کوتاهی هم که شده، بر علیه کبکبه و دبدبه و کر و فر ارباب امپراطورش خط و نشان کشد و پایه های امپراطوری برده داران را به لرزه افکند و آئین مقاومت و شورش بر ضد بیداد را بنیان نهد.

• تجلیل از اسپارتاکوس بوسیلهً کمونیست ها به معنی تاًیید این حقیقت امر است، که شخصیت و سرنوشت او، از تاریخ طبقات تحت ستم تفکیک ناپذیر است،
که آنها بخشی از این جنبش اند، که علیرغم اشتباهات شان مبارزه ای رهایی بخش بوده است.

• رژه رفتن کمونیست های روس، پشت پرترهً استالین، فرقی با رژه رفتن کمونیست های ایتالیا پشت پرترهً اسپارتاکوس ندارد.

• منظور کمونیست های روس با این امر همانقدر می تواند به معنی تاًیید گولاگ و امحای سیستماتیک مخالفین از سوی استالین باشد، که منظور کمونیست های ایتالیا، به معنی تاًیید تجاوز به زنان اربابان و قتل عام اسرای جنگی و یا کودکان شیرخوار از سوی غلامان عاصی.

• تجلیل مکانیکی اسپارتاکوس و ابلیس انگاشتن استالین دو روی سکه واحدی اند.

• فرار از واقعیت و یا ساده کردن ابلهانهً آن برای رسیدن به آرامش روحی، کار بی معنی و احمقانه ای است.
• آدم لازم نیست، کمونیست باشد تا بفهمد.
• هر مورخ صادقی می تواند اقرار کند، که استالینیسم علیرغم همهً وحشت آن، فصلی از روند رهایی بخش بوده است.
• نبردی که به شکست فاشیسم انجامیده است.
• نبردی که به جنبش ضد استعماری، ضد آنتی سمیتیسم و ضد تبعیض نژادی توش و توانی دیگر بخشیده است.

• مورخی می نویسد:
• «
اشتباه بزرگی است، اگر تصور کنیم که نژاد پرستی نازی ها در سالهای 30 این قرن، درهم کوبیده شده است.
نژاد پرستی با عواقب منفی آن بعدها مورد استفاده قرار می گیرد،
در حالی که از دهها سال قبل، پیشداوری های نژادی بخش تفکیک ناپذیر ایدئولوژی حاکم در هر دو سوی آتلانتیک بوده است.»
آیا اصلا می توان تحول بنیادی در برخورد به مسئلهً نژاد و نژادپرستی را بدون نقش اتحاد جماهیر شوروی تصور کرد؟

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر